استادان حلاج عبارت بودند از سهل تستری، عمروالملکی، و جنید نهاوندی. در بین آنها ظاهراً جنید بود که وی را به طریقت صوفیه وارد کرد، لباس صوفیه پوشانید و به خلوت و عزلت آشنایی دارد. در واقع دورة معرفت آموزی را حلاج از خدمت سهل تستری آغاز کرد.

طریقة سهل چنانکه هجویری مبنی بود بر مجاهده و طایفه یی از صوفیه نیز به او منسوبند که سهلیه خوانده می شوند. سهل، نه فقط صوفیی زاهد بلکه در عین حال سنیی از هواخواهان طریقة اهل حدیث و از مخالفان معتزله به شمار می آید.

اولین بار به وسیلة جنید بود که حلاج به طریقة صوفیه پیوست، خلوت نشست، و لباس صوفیه پوشید. به علاوه در این حلقه وی به عده­یی دیگر از صوفیة بغداد آشنا شد که از همه شان معروف تر ابوالحسین نوری، ابن عطا آدمی، و شبلی بودند. نزدیک بیست سال حلاج در مجلس جنید تردد می کرد.

نکته جالب در احوال او ارتباط مرموزیست که با عقاید امامیه و با مسایل مربوط به وجود «مهدی» پیدا کرد. می گویند در طالقان خراسان اعلام کرد که ظهور مهدی نزدیک شده است و ظاهراً یک عده نیز به وی گرویدند چرا که بعدها خبر قتل وی در بین آنها تولید نارضایتی کرد. ارتباط با امامیه و عقاید و آراء قطعی او در باب مهدی و مهدویت درست روشن نیست. یکبار در قم ظاهراً کوشید خود را با امامیه نزدیک کند اما به سوء ظن و مخالفت رؤسا آنها مواجه شد چنانکه در بغداد هم دعاوی و اقوال او ابوسهل نوبختی را به شدت بر ضد وی تحریک کرد.

مجموعة آثار که ظاهراً در دنبال محکومیت حلاج قسمت عمده شان از بین رفته است آنچه بازمانده است غیر از بعضی اجزاء که در تعرف کلابادی، طبقات انصاری، و شرح شطحیات بقلی آمده است، شامل کتاب الطواسین و تعدادی نامه ها و اشعار منسوب به اوست.

یک اتهام عمدة حلاج ظاهراً اعمال سحر بود.

اتهام دیگرش عبارت از مسأله « دعوی الربوبیه» بود که رؤساء شیعه وی را بدان متهم می کردند. مسأله عشق الهی هم که حلاج بارها در سالهای آزادی و در طی دوران دعوت خویش در بازارها و مسجدها از آن دم زده بود، وی را به شدت مورد سوء ظن می داشت.

تا آنکه سندی به دست آمد حاکی از آنکه  حلاج به یاران خویش تعلیم کرده بود که هر کس می خواهد حج واجب به جای آورد اگر نتواند هم در خانة خویش محرابی برآورد و به آداب خاص تطهیر و احرام و طواف انجام دهد مثل آنست که حج کعبه به جای آورده باشد. وقتی از حلاج درباب این تعلیم وی پرسیدند گفت که این قول مبتنی بر حدیثی است که در کتاب الاخلاص اثر حسن بصری آمده است. می گیوند یکتن از قضات این دعوی حلاج را رد کرد و گفت در آن کتاب چنین روایتی نیست و من از آن سماع دارم. حامد از دو قاضی بزرگ بغداد درباب این قول حلاج فتوی طلبید. ابوجعفر ابن بهلول گفت روایتی نقل کرده است و چون رأی خوداو نیست بر او نمی توان اعتراض کرد. اما قاضی ابوعمر این قول را زندقه شمرد و قابل زندیق. همین قاضی ابوعمر بو که به اصرار حامد فتوی نوشت- بر قتل حلاج. به موجب یک روایت دیگر، گویند گذشته از حج برای سایر احکام از روزه و نماز و زکاه نیز حلاج چیزی عوض آورده بود و قاضی گفته بود که این سخن تمام شریعت را تباه می کند و به خون او فتوی نوشت.

شبلی، دلف بن جحدر نام داشت و به قولی جعفر بن یونس. در سامره به دنیا آمده بود و اصل وی از خراسان بود، از ولایت اشروسنه. پدرش ظاهراً از اشروسنیهایی بود که با افشین خیدر بن کاوس به دستگاه معتصم خلیفه راه یافته بودند. فقیه و متکلم بود: در فقه مذهب مالکی داشت و در کلام بر طریقة حارث محاسبی بود.

اما قبل از گرایش به تصوف، با وجود تبحر در علوم فقهاء و متکلمان، خودش اهل زندگی بود: اهل عشرت و صحبت، و اهل جاه و حشمت.

ابن خیرنساج خود از تربیت یافتگان سری سقطی بود و طریقه اس هم مبتنی بود بر تسلیم و رضا. کنیه و نام وی چنانکه در روایت سلمی و انصاری آمده است ابوالحسن خیربن عبدا... بغدادی بود.

اما جنید

شبلي را یکسال به دریوزه گری وا داشت و یکسال دیگرش وا داشت تا خدمت درویشان به جای آورد. این سایه صبر و ثبات که او در کار دریوزگی و خدمتگاری نشان داد، او را در نظر جنید فوق العاده عزتمند کرد و می گويند بعدها جنید در حق وی می گفت: هر قوم را تاجی هست و تاج این قوم شبلی است.

شبلی چوبی در دست داشت که به هر دو سرش آتش در زده بود و می گفت خواهم تا با یکسر آن دوزخ را آتش زنم و با سر دیگر بهشت را، تا خلق تنها به خدای پردازند.در واقع بیان دیگری بود ازین تعلیم معروف بعضی صوفیه که می گفتند خدا را باید برای عشق عبادت کرد نه به خاطر بیم و امید

رفتاری که در حق حلاج کرده، ظاهراً از اسباب مزید شوریدگی های وی گشت.

. آنچه سالک را به حق نزدیک می کند رهایی از عقل است- و از استدلال و مصلحت جوئی.

دراین شوریدگی سخنان وی شطح آمیز بود و شظحیات شبلی حتی از آنچه از بایزید و حلاج نقل کرده اند گه گاه گستاخانه تر می نمود.

در حقیقت شبلی و استاد وی  جنید، بایزید را اهل بدایت می دانستند نه اهل نهایت. البته شطحیات شبلی از نوع همان اقوال شطح آمیز حلاج و بایزید بود، اما با طرز بیانی شاعرانه و شاید همین نکته بود که سخنان او را کمتر از اقوال حلاج و بایزید زننده جلوه می داد.

در واقع تصوف که از همان آغاز پیدایش خویش گرایش به « نور باطن» و اجتناب از قیل و قال اهل مدرسه بود، تدریجاً از همین اواسط قرن چهارم در بغداد به سوی علم اهل ظاهر و زهد و ورع اهل حدیث بازگشت و ظاهراً اين گرایش تا حدی حاصل یا عکس العمل تندرویهای امثال حلاج بود در توجه به احساسات و هیجانات روحی و باطنی.

مرگ سه گونه است:

مرگ در ( راه) دنیا، مرگ در (راه) عقبی و مرگ در (راه) مولی، آنکه در دوستی دنیا بمرد منافق مرد آنکه در دوستی عقبی بمرد زاهد مرد و آنکه در دوستی مولی بمرد عراف مرد.

1- اتهاماتی که بر حلاج وارد کرده بودند چه بود؟

2- تحول صوفیه در قرن چهارم همزمان با دوران حلاج و شبلی چه بود؟

3- شبلی مرگ را چگونه بیان می کند.

4- چگونه حلاج را به مهدی (عج) متشبه می کردند؟

5- سهلیه کیانند و مبانی تفکراتشان چیست؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تحقيق درس تصوف3

خلاصه اي از افكار  حلاج وشبلي

استاد  : دكتر مسعود احمدي افزادي

دانشجو : معصومه كريمي زاده