(اسراف و تجمل گرايي)


 

 

چشمها از سراسر جهان به اسلام دوخت ه شده، ميخواهند اسلام را از نو بشناسند ... حتي خود مسلمانان! و اين به دلائل مختلفي است كه از جمله « انقلاب اسلامي كشور ما» و «جنبشهاي اسلامي در نقاط مختلف ديگر جهان» را مي توان نام برد، كه افكار همه، مخصوصاً نسل جوان را تشنه بشناخت هر چه بيشتر اسلام ساخته است.

و براي شناخت اسلام هر كس مي داند نزديكترين راه و مطمئن ترين وسيله غور و بررسي بيشتر در متن قرآن مجيد كتاب بزرگ آسماني ما است.

اما از سوي ديگر قرآن اين كتاب عظيم و پر محتوا، همانند كتب عادي، داراي يك بعد نيست، وبه اصطلاح بطوني دارد، و در درون هر بطني بطن ديگري نهفته است.

و به تعبير ديگر هر كس به مقدار عمق فكر خويش و به اندازه فهم و آگاهي و شايستگي اش از قرآن استفاده مي كند بي آنكه عمق و كرانه هاي آن بركسي آشكار باشد و مسلماً هيچكس از كنار چشمه قرآن محروم باز نمي گردد.

با توجه به آنچه گفته شد نياز به تفسيرهائي كه محل پيوند افكار دانشمندان و برداشتهاي محققان اسلامي است و مي تواند راهگشاي اسرار مختلف قرآن گردد كاملاً روشن است.


سوره اسراء

 

وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا ﴿۳۷

و در [روى] زمين به نخوت گام برمدار چرا كه هرگز زمين را نمى‏توانى شكافت و در بلندى به كوهها نمى‏توانى رسيد (۳۷)

تفسير نمونه ج : 12ص :121

راه مبارزه با پندارگرائى

 

تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه ما چگونه مى‏توانيم خود و جامعه را از اين عادت زشت و نكبت‏بار و عواقب دردناك آن رهائى بخشيم .

پاسخ اين سؤال نياز به بحث طولانى دارد ولى به عنوان يك دستور العمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد : الف - بايد عواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد و از آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.

ب - بايد طرز تفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند در همه حال مراقب آنها است ، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ( سوره غافر آيه 19 ) : هر سخنى مى‏گوئيم ثبت و ضبط مى‏شود و هر گامى برمى‏داريم در حساب ما نوشته مى‏شود ، و مسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم .

ج - بايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام ساده‏لوح و افراد ناآگاه است كه با شنيدن يك شايعه بى‏اساس فورا به آن مى‏چسبند و داورى مى‏كنند ، و الگوى كار خود را از آن مى‏گيرند.

2 -متكبر مباش!

آيه بعد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى‏كند ، روى سخن را به پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كرده ، مى‏گويد : در روى زمين از روى كبر و غرور ، گام برمدار ( و لا تمش فى الارض مرحا ) .

چرا كه تو نمى‏توانى زمين را بشكافى ! و طول قامتت به كوهها نمى‏رسد!

تفسير نمونه ج : 12ص :122

(انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا).

اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى‏كوبند تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند ، گردن به آسمان مى‏كشند تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند ! ولى قرآن مى‏گويد : آيا تواگر پاى خود را به زمين بكوبى هرگز مى‏توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى.

همانند مورچه‏اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى‏كند و پاى خود را بر آن صخره مى‏كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش ميخندد.

آيا تو مى‏توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حد اكثر مى‏توانى چند سانتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمت بلندترين قله‏هاى كوههاى زمين در برابر اين كره ، چيز قابل ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى.

پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟ ! .

جالب توجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما مورد بحث قرار نداده بلكه روى پديده‏هاى ظاهرى آن ، حتى ساده‏ترينش ، انگشت گذاشته ، و از طرز راه رفتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به اينكه تكبر و غرور ، حتى در سطح ساده‏ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم‏آور است.

و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى‏دهد ، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در همه كارش .

به همين دليل تا به كوچكترين پديده‏اى از اين صفات در اعمال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده

تفسير نمونه ج : 12ص :123

است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم.

ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى‏توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده ( همچنين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره‏هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور را به طور كلى ، محكوم كند ، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن.

چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راه حق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است .

على (عليه‏السلام‏) در خطبه همام در باره صفات پرهيزگاران مى‏فرمايد : و مشيهم التواضع : آنها متواضعا راه مى‏روند.

نه تنها در كوچه و بازار كه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه‏ها توأم با تواضع است.

برنامه عملى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده‏اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سيره پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مى‏خوانيم : هرگز اجازه نمى‏داد به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند ، بلكه مى‏فرمود : شما به فلان مكان برويد و من هم مى‏آيم و در آنجا به هم مى‏رسيم ، حركت كردن پياده در كنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى‏شود ! و نيز مى‏خوانيم : پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر روى خاك مى‏نشست ، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى‏خورد ، و از گوسفند شير مى‏دوشيد ، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد .

اين گونه كارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجام مى‏داد ، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و

تفسير نمونه ج : 12ص :124

غرور در دماغ بيفكنند و از مردم كوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگيرند و از حال توده‏هاى زحمت كش بيگانه شوند .

در حالات على (عليه‏السلام‏) نيز مى‏خوانيم كه او براى خانه آب مى‏آورد و گاه منزل را جارو مى‏كرد.

و در تاريخ امام مجتبى (عليه‏السلام‏) مى‏خوانيم كه با داشتن مركبهاى متعدد ، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شد و مى‏فرمود : من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى‏دهم.

سوره اعراف

يَا بَنِي آدَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ﴿۳۱

اى فرزندان آدم جامه خود را در هر نمازى برگيريد و بخوريد و بياشاميد و[لى] زياده‏روى مكنيد كه او اسرافكاران را دوست نمى‏دارد (۳۱)

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِي لِلَّذِينَ آمَنُواْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۳۲

[اى پيامبر] بگو زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و [نيز ] روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام گردانيده بگو اين [نعمتها] در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند و روز قيامت [نيز] خاص آنان مى‏باشد اين گونه آيات [خود] را براى گروهى كه مى‏دانند به روشنى بيان مى‏كنيم (۳۲)

﴿۳۱

چگونگى عكس‏العمل‏هاى مردم را در برابر اين دعوت ( دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد ) بيان مى‏كند و مى‏گويد : توفيق خداوند شامل حال گروهى شد و آنها را به راه حق هدايت كرد ، در حالى كه گروه ديگرى گمراهى بر آنان مسلم گرديد ( فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة ) .

و براى اينكه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند ، طايفه‏اى را هدايت مى‏كند و جمع ديگرى را گمراه ، در جمله بعد اضافه مى‏كند : گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند ، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند ( انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله ) .

و عجب اينكه با تمام گمراهى و انحراف چنين مى‏پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند ( و يحسبون انهم مهتدون ) اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند ، و آنچنان غرق فساد و تباهى و انحراف و بت‏پرستى گردند كه حس تشخيص آنها به كلى دگرگون شود ، زشتيها را زيبائى ، و گمراهى‏ها را هدايت ، پندارند ، و در اين حال درهاى هدايت به كلى به روى آنها مسدود خواهد شد ، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته‏اند .

﴿۳2

تفسير نمونه ج : 6ص :148

اين جمله مى‏تواند هم اشاره به زينتهاى جسمانى باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز ، و شانه زدن موها ، و به كار بردن عطر و مانند آن مى‏شود ، و هم شامل زينتهاى معنوى ، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص .

و اگر مى‏بينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده ، و يا اگر مى‏بينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است ، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداقهاى روشن است .

و همچنين اگر مى‏بينيم كه در بعضى ديگر از روايات ، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينتهاى ظاهرى و باطنى را در بر مى‏گيرد .

گرچه اين حكم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است ، ولى ضمنا نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه خدا كاملا عريان و برهنه مى‏شدند ، و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباسهاى كثيف و مندرس و يا لباسهاى مخصوص منزل را در تن مى‏كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيئت شركت مى‏نمايند ، كه متاسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بى‏خبران مسلمانان معمول و متداول است ، در حالى كه طبق آيه فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است دستور داريم بهترين لباسهاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم .

در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى‏كند و مى‏گويد از آنها بخوريد و بنوشيد ( و كلوا و اشربوا) .

تفسير نمونه ج : 6ص :149

اما چون طبع زياده‏طلب انسان ، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال‏آميز از پوشش و تغذيه صحيح ، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد ، بلافاصله اضافه مى‏كند ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى‏دارد ( و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ) .

كلمه اسراف كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده‏گرائى و اتلاف و مانند آن را شامل مى‏شود ، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش ، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مى‏كند .

سوره زمر

قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۵۳

بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زياده‏روى روا داشته‏ايد از رحمت‏خدا نوميد مشويد در حقيقت‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است (۵۳)

 تفسير : خداوند همه گناهان را مى آمرزد

به دنبال تهديدهاى مكررى كه در آيات گذشته در مورد مشركان و ظالمان آمده بود در اين آيات راه بازگشت را توأم با اميدوارى به روى همه گنهكاران

تفسير نمونه ج : 19ص :499

مى‏گشايد زيرا هدف اصلى از همه اين امور تربيت و هدايت است نه انتقامجوئى و خشونت ، با لحنى آكنده از نهايت لطف و محبت آغوش رحمتش را به روى همگان باز كرده و فرمان عفو آنها را صادر نموده ، مى‏فرمايد : به آنها بگو اى بندگان من كه بر خودتان اسراف و ستم كرده‏ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏بخشد كه او بخشنده و مهربان است ( قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا ) .

دقت در تعبيرات اين آيه نشان مى‏دهد كه از اميدبخش‏ترين آيات قرآن مجيد نسبت به همه گنهكاران است ، شمول و گستردگى آن به حدى است كه طبق روايتى امير مؤمنان على (عليه‏السلام‏) فرمود : در تمام قرآن آيه‏اى وسيعتر از اين آيه نيست ( ما فى القرآن آية اوسع من يا عبادى الذين اسرفوا...).

دليل آن نيز روشن است زيرا:

1 -تعبير به يا عبادى ( اى بندگان من ! ) آغازگر لطفى است از ناحيه پروردگار .

2 -تعبير به اسراف به جاى ظلم و گناه و جنايت نيز لطف ديگرى است.

3 -تعبير به على انفسهم كه نشان مى‏دهد گناهان آدمى همه به خود او باز مى‏گردد نشانه ديگرى از محبت پروردگار است همانگونه كه يك پدر دلسوز به فرزند خويش مى‏گويد اينهمه بر خود ستم مكن!

4 -تعبير به لا تقنطوا ( مايوس نشويد ) با توجه به اينكه قنوط در اصل به معنى مايوس شدن از خير است به تنهائى دليل بر اين است كه گنهكاران نبايد از لطف الهى نوميد گردند.

5 -تعبير من رحمة الله بعد از جمله لا تقنطوا تاكيد بيشترى بر اين

تفسير نمونه ج : 19ص :500

خير و محبت مى‏باشد.

6 -هنگامى كه به جمله ان الله يغفر الذنوب مى‏رسيم كه با حرف تاكيد آغاز شده و كلمه الذنوب ( جمع با الف و لام ) همه گناهان را بدون استثنا در بر مى‏گيرد سخن اوج مى‏گيرد و درياى رحمت مواج مى‏شود.

7 -هنگامى كه جميعا به عنوان تاكيد ديگرى بر آن افزوده مى‏شود اميدوارى به آخرين مرحله مى‏رسد.

8 و 9 - توصيف خداوند به غفور و رحيم كه دو وصف از اوصاف اميد بخش پروردگار است در پايان آيه جائى براى كمترين ياس و نوميدى باقى نمى‏گذارد.

آرى به همين دليل آيه فوقگسترده‏ترين آيات قرآن است كه شمول آن هر گونه گناه را در بر مى‏گيرد ، و نيز به همين دليل از اميدبخش‏ترين آيات قرآن مجيد محسوب مى‏شود.

و به راستى از كسى كه درياى لطفش بيكران و شعاع فيضش نامحدود است جز اين انتظارى نمى‏توان داشت.

از كسى كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته و بندگان را براى رحمت آفريده ، نه براى خشم و عذاب ، غير از اين چشم‏داشتى نيست.

چه خداوند رحيم و مهربانى و چه پروردگار پر مهر و محبتى ! ! در اينجا دو مساله فكر مفسران را به خود مشغول ساخته كه اتفاقا راه حل آن در خود آيه و آيات بعد نهفته است.

سوره فرقان

وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا ﴿۶۷

و كسانى‏اند كه چون انفاق كنند نه ولخرجى مى‏كنند و نه تنگ مى‏گيرند و ميان اين دو [روش] حد وسط را برمى‏گزينند (۶۷)

بدون شك اسراف يكى از مذموم‏ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است ، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده ، اسراف يك برنامه فرعونى است ( و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين ) ( يونس 83).

اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند ( و ان المسرفين هم اصحاب النار ) ( غافر 43).

و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد ، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود ، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است .

در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است ، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانت‏دار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى‏دانيم او نه اجازه اسراف مى‏دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.

سوره  انعام

وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُواْ حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ﴿۱۴۱

و اوست كسى كه باغهايى با داربست و بدون داربست و خرمابن و كشتزار با ميوه‏هاى گوناگون آن و زيتون و انار شبيه به يكديگر و غير شبيه پديد آورد از ميوه آن چون ثمر داد بخوريد و حق [بينوايان از] آن را روز بهره‏بردارى از آن بدهيد و[لى] زياده‏روى مكنيد كه او اسرافكاران را دوست ندارد (۱۴۱)

تفسير : يك درس بزرگ توحيد

در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است .

نخست مى‏گويد : خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته ، و با منظره

تفسير نمونه ج : 6ص :3

بديع و دل‏انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى‏سازند ، و با ميوه‏هاى لذيذ و پر - بركت كام انسان را شيرين مى‏كنند ، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايهبر سر آدميان گسترده ، و با ميوه‏هاى گوناگون به تغذيه انسان خدمت مى‏كنند ( و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات) .

مفسران در تفسير كلمه معروش و غير معروش سه احتمال داده‏اند:

1 -همان كه در بالا به آن اشاره شد ، يعنى درختانى كه روى پاى خود نمى‏ايستند و نياز به داربست دارند ، و درختانى كه بدون نياز به داربست روى پاى خود مى‏ايستند .

(زيرا عرش در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همين جهت به سقف و يا تخت پايه بلند ، عرش گفته مى‏شود) .

2 -منظور از معروش درخت اهلى است كه به وسيله ديوار و امثال آن در باغها حفاظت مى‏شود و غير معروش درختان بيابانى و جنگلى و كوهستانى است .

3 -معروش درختى است كه بر سر پا ايستاده و يا به روى زمين بلند شده اما غير معروش درختى است كه به روى زمين مى‏خوابد و پهن مى‏شود .

ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد ، و شايد ذكر معروشات در آغاز سخن به خاطر ساختمان عجيب و شگفت‏انگيز اين گونه درختان است ، يك نگاه كوتاه به درخت انگور و ساقه و شاخه پر پيچ و خم آن ، كه با قلابهاى مخصوصى مجهز است ، و خود را به اشياء اطراف مى‏چسباند تا كمر راست كند ، شاهد اين اين مدعا است .

سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده مى‏گويد : و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد ( و النخل و الزرع) .

ذكر اين دو بالخصوص به خاطر آن است كه از اهميت ويژه‏اى در زندگانى بشر و تغذيه او برخوردارند ( توجه داشته باشيد كه جنت هم به باغ و هم

تفسير نمونه ج : 6ص :4

به زمينهاى پوشيده از زراعت گفته مى‏شود) .

بعد اضافه مى‏كند كه اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند يعنى با اينكه از زمين واحدى مى‏رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند ، كه در ديگرى ديده نمى‏شود ( مختلفا اكله ) .

سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوه‏هائى مى‏كند كه فوق‏العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند ، و مى‏گويد : همچنين زيتون و انار ( و الزيتون و الرمان ) انتخاب اين دو ، ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اينكه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند ، از نظر ميوه و خاصيت غذائى بسيار با هم متفاوتند لذا بلافاصله مى‏فرمايد هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه ( متشابها و غير متشابه ) پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون ، پروردگار مى‏گويد : از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست ، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن ، حق آن را بايد ادا كنيد ( كلوا من ثمره اذا اثمر و آتوا حقه يوم حصاده ) .

و در پايان ، فرمان مى‏دهد كه اسراف نكنيد ، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد ( و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين) .

اسراف به معنى تجاوز از حد اعتدال است ، و اين جمله مى‏تواند اشاره به عدم اسراف در خوردن و يا عدم اسراف در بخشش بوده باشد ، زيرا پاره‏اى از اشخاص به قدرى دست و دل‏بازند كه هر چه دارند به اين و آن مى‏دهند و خود و فرزندانشان معطل مى‏مانند .

سوره اسراء

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا ﴿۲۷

چرا كه اسرافكاران برادران شيطانهايند و شيطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است (۲۷)

تفسير نمونه ج : 12ص :88

توجه به اين نكته نيز لازم است كه نهى از تبذير بعد از دستور به اداى حق خويشاوندان و مستمند و ابن سبيل اشاره به اين است كه مبادا تحت تاثير عواطف خويشاوندى و يا عاطفه نوع‏دوستى در مقابل مسكين و ابن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است.

آيه بعد به منزله استدلال و تاكيدى بر نهى از تبذير است ، مى‏فرمايد : تبذير كنندگان برادران شياطين هستند ( ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ) .

و شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار كرد ( و كان الشيطان لربه كفورا).

اما اينكه شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است ، زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده‏اى به او داده بود ، و او اينهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.

و اما اينكه تبذير كنندگان برادران شياطينند ، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مى‏كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى‏نمايند.

تعبير به اخوان ( برادران ) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعمال شياطين است ، همچون برادرانى كه يكسان عمل مى‏كنند ، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند ، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسان‏هاى آلوده بطور كلى بيان مى‏كند مى‏فرمايد : و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون : امروز اظهار برائت و تقاضاى جدائى از شيطان سودمند به حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد .

تفسير نمونه ج : 12ص :89

و اما اينكه شياطين در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى باشد كه از آيات سوره زخرف استفاده مى‏شود كه هر انسانى روى از ياد خدا برتابد ، شيطانى برانگيخته مى‏شود كه قرين و همنشين او خواهد بود ، نه تنها در اين جهان كه در آن جهان نيز همراه او است و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... حتى اذا جائنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ( سوره زخرف آيه 36 و 38 ) .


سوره اعراف

وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ﴿۲۱

و براى آن دو سوگند ياد كرد كه من قطعا از خيرخواهان شما هستم (۲۱)

فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَآنَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۲۲

پس آن دو را با فريب به سقوط كشانيد پس چون آن دو از [ميوه] آن درخت [ممنوع] چشيدند برهنگى‏هايشان بر آنان آشكار شد و به چسبانيدن برگ[هاى درختان] بهشت بر خود آغاز كردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه در حقيقت‏شيطان براى شما دشمنى آشكار است (۲۲)

تفسير نمونه ج : 6ص :117

وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوا فرو برد ، سوگندهاى شديدى ياد كرد ، كه من خيرخواه شما هستم ! ( و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين) .

آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت ، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود ، و نمى‏توانست باور كند ، كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند ، و چنين دامهائى بر سر راه او بگذارد ، سرانجام تسليم فريب شيطان شد ، و با ريسمان پوسيده مكر و خدعه او براى بدست آوردن آب حيات و ملك جاويدان ، به چاه وسوسه‏هاى ابليس فرو رفت و نه تنها آب حيات به دستش نيامد ، بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد ، آنچنانكه قرآن آنرا در يك جمله خلاصه كرده ، مى‏گويد : به اين ترتيب شيطان ، آنها را فريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد ( فدلاهما بغرور ) .

با اينكه آدم مى‏بايست ، با توجه به سوابق دشمنى شيطان ، و با علم و اطلاع از حكمت و رحمت واسعه خدا و محبت و مهربانى او ، تمام وسوسه‏ها را نقش بر آب كرده ، تسليم شيطان نشود ولى هر چه بود واقع شد .

همينكه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند ، بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت و اندامشان آشكار گشت ( فلما ذاقا الشجره بدت لهما سوآتهما) .

از جمله بالا به خوبى استفاده مى‏شود كه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع ، اين عاقبت شوم به سراغ آنها آمد ، و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند .

تفسير نمونه ج : 6ص :118

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه آنها قبل از ارتكاب اين خلاف ، برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن ، نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است ، اما هر چه بوده است ، نشانه‏اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آنها محسوب مى‏شده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است .

در حالى كه تورات ساختگى مى‏گويد : آدم و حوا در آن موقع ، كاملا برهنه بودند ولى زشتى آنرا درك نمى‏كردند ، و هنگامى كه از درخت ممنوع كه درخت علم و دانش ! بود خوردند چشم خردشانباز شد ، و خود را برهنه ديدند و از زشتى اين حالت آگاه شدند ! آدمى را كه تورات معرفى مى‏كند در واقع ، آدم نبود ! بلكه به قدرى از علم و دانش دور بود كه حتى برهنگى خود را تشخيص نمى‏داد ، ولى آدمى را كه قرآن معرفى مى‏كند نه تنها از وضع خود با خبر بود بلكه از اسرار آفرينش ( علم اسماء ) نيز آگاهى داشت و معلم فرشتگان محسوب مى‏شد و اگر شيطان توانست در او نفوذ كند نه به خاطر نادانى او بود بلكه از پاكى و صفاى او سوء استفاده كرد .

شاهد اين سخن آيه 27 همين سوره است كه مى‏گويد : يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرجابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما : اى فرزندان آدم ! شيطان شما را فريب ندهد ، آنچنانكه پدر و مادرتان را از بهشت ، بيرون كرد ، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت .

و اگر بعضى از نويسندگان اسلامى نوشته‏اند كه آدم در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهى است آشكار كه بر اثر نوشته‏هاى تورات پيدا شده است ! به هر حال قرآن سپس مى‏گويد : هنگامى كه آدم و حوا چنين ديدند بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود ، استفاده كردند

تفسير نمونه ج : 6ص :119

(و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة) .

و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم ، مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شما است ، چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد ؟ ( و ناديهما ربهما ا لم انهكما عن تلكما الشجرة و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين ) .

از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيه‏اى كه به آدم و حوا اجازه سكونت در بهشت را مى‏داد به خوبى استفاده مى‏شود كه آنها پس از اين نافرمانى ، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند و حتى از درختان بهشتى نيز فاصله گرفتند ، زيرا در آيه قبل هذه الشجرة ( اين درخت ) كه براى اشاره نزديك است به كار رفته و در اين آيه هم جمله نادى ( ندا داد ) كه براى خطاب از دور است آمده ، و هم كلمه تلكما كه براى اشاره به دور مى‏باشد ذكر شده .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1 -از جمله وسوس له ( با توجه به كلمه لام كه معمولا براى نفع و فائده مى‏آيد ) چنين استفاده مى‏شود كه شيطان در وسوسه‏هاى خود ، چهره خيرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت ، در حالى كه در جمله وسواس اليه چنين معنى وجود ندارد ، بلكه تنها به معنى نفوذ مخفيانه در قلب كسى است .

و در هر حال نبايد تصور كرد كه وسوسه‏هاى شيطان هر چند قوى و نيرومند باشد از انسان سلب اختيار مى‏كند بلكه باز انسان مى‏تواند با نيروى

تفسير نمونه ج : 6ص :120

خرد و ايمان در مقابل آن ايستادگى كند و به تعبير ديگر وسوسه‏هاى شيطانى انسان را مجبور به كار خلاف نمى‏كند ، بلكه نيروى اختيار همچنان باقى خواهد بود ، اگر چه مقاومت در مقابل آن نياز به پايمردى و ايستادگى بيشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد ، و در هر حال اينگونه وسوسه‏ها سلب مسئوليت از كسى نمى‏كند ، همانطور كه در مورد آدم نكرد ، لذا ملاحظه مى‏كنيم ، با تمام عواملى كه در برابر آدم به عنوان تشويق به نافرمانى خدا از طرف شيطان وجود داشت ، خداوند او را مسئول عملش دانست و به ترتيبى كه بعدا خواهد آمد ، او را كيفر داد .


2-شجره ممنوعه چه درختى بوده است ؟

در شش مورد از قرآن مجيد اشاره به شجره ممنوعه شده است ، بدون اينكه درباره كيفيت و يا نام آن سخنى به ميان آيد ، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است ، يكى تفسير مادى كه طبق معروف در روايات ، گندم بوده است .

بايد توجه داشت كه عرب شجرة را تنها به درخت اطلاق نمى‏كند ، بلكه به بوته‏هاى گياهان نيز شجره مى‏گويدو لذا در قرآن مجيد به بوته كدو شجره اطلاق شده است و انبتنا عليه شجرة من يقطين ( صافات آيه 146) .

و ديگرى تفسير معنوى كه در روايات از آن تعبير به شجره حسد شده است ، زيرا طبق اين روايات ، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت ، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولياء از فرزندان او ( پيامبر اسلام و خاندانش ) آشنا ساخت ، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد ، و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مامور بود به آن نزديك نشود .

تفسير نمونه ج : 6ص :121

در حقيقتطبق اين روايات ، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پائين‏تر بود و او را به سوى جهان ماده مى‏كشيد و آن گندم بود ، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد .

اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است ، بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد .

و با توجه به اينكه آيات قرآن چنانكه كرارا گفته‏ايم ، داراى معانى مختلف است مانعى ندارد كه هر دو معنى از آيه اراده شود .

اتفاقا كلمه شجرة در قرآن مجيد در هر دو معنى به كار رفته است ، گاهى در معنى درختان معمولى و مادى مثل و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن ( مؤمنون - 20 ) كه اشاره به درخت زيتون است ، و گاهى در شجره معنوى به كار رفته مانند و الشجرة الملعونة فى القرآن ( اسراء - 60 ) كه منظور از آن ، جمعى از مشركان يا يهود و يا اقوام طاغى ديگر همانند بنى اميه مى‏باشد .

البته مفسران احتمالات متعدد ديگرى درباره شجره ممنوعه داده‏اند ، ولى آنچه گفتيم از همه روشنتر است .

اما نكته‏اى كه در اينجا بايد يادآور شد ( اگر چهدر جلد اول تفسير نيز اشاره كرده‏ايم ) اين است كه در تورات ساختگى كه امروز مورد قبول همه مسيحيان دنيا و يهود است ، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجره حيات و زندگى معرفى شده است تورات مى‏گويد : آدم قبل از آنكه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخيص نمى‏داد ، و هنگامى كه از آن خورد ، و به معنى واقعى ، آدم گرديد ، از بهشت

تفسير نمونه ج : 6ص :122

رانده شد ، از ترس اينكه مبادا از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و همچون خدايان ! حيات جاويدان پيدا كند! .

و اين از روشنترين قرائنى است كه گواهى مى‏دهد ، تورات فعلى كتاب آسمانى نيست بلكه ساخته مغز بشر كم اطلاعى است كه علم و دانش را براى آدم عيب مى‏پندارد و آدم را به گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى‏شمرد ، گويا بهشت جاى افراد فهميده نبود ! جالب اينكه دكتر ويليام ميلر كه او را به عنوان مفسر برجسته و تواناى انجيل ( و به طور كلى عهدين ) به‏شمار مى‏آورند ، در كتاب خود تحت عنوان مسيحيت چيست چنين مى‏نويسد : شيطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى كرد كه از ميوه آن درخت بخورد ، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن ميوه خورد ، اين عمل والدين اوليه ما تنها يك اشتباه معمولى ، و يا خطائى از راه بى‏فكرى نبود ، بلكه عصيان عمدى بر ضد خالق بود ، به عبارت ديگر آنها مى‏خواستند ، خدا شوند ، آنها مايل نبودند مطيع اراده خدا گردند ، بلكه مى‏خواستند اميال خود را انجام دهند ، نتيجه چه شد ؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بيرون راند تا در جهان پر درد و رنج ، زندگى كنند .

اين مفسر تورات و انجيل در حقيقت ، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجيه كند ولى بالاترين گناه يعنى ضديت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است .

چه خوب بود به جاى اين گونه تفسيرها ، لااقل ، اعتراف به دستكارى در كتب به اصطلاح مقدسه مى‏نمودند .

3- آيا آدم گناه كرد ؟

از آنچه در بالا از كتب مقدس يهود و مسيحيان نقل كرديم ، چنين برمى‏آيد

تفسير نمونه ج : 6ص :123

كه آنها نه تنها معتقدند كه آدم مرتكب گناه و معصيت شد ، بلكه گناه او يك گناه معمولى نبود ، يكنوع گناه سنگين و پرمسئوليت و حتى مبارزه با دستگاه ربوبيت از او سر زد! .

ولى مدارك اسلامى اعم از عقل و نقل به ما مى‏گويد : هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى‏شود ، و مقام پيشوائى خلق به شخص گناهكار ، واگذار نخواهد شد ، و مى‏دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود ، بنابراين آنچه در اين آيات ذكر شده مانند پاره‏اى از تعبيرات ديگر كه درباره ساير پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده ، همگى به معنى عصيان نسبى و ترك اولى است ، نه گناه مطلق .

توضيح اينكه : گناه بر دو گونه است ، گناه مطلق و گناه نسبى ، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى‏شود .

اما گناه نسبى آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سرزند ، كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد ، ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آن عمل ، گناه نسبى محسوب مى‏شود ، مثلا اگر شخص با ايمان و ثروتمندى براى نجات فقيرى از چنگال فقر ، كمك بسيار مختصرى كند ، شك نيست كه اين كمك هر چند ناچيز باشد ، كار حرامى نيست بلكه مستحب است ، ولى هر كس آن را بشنود مذمت مى‏كند آنچنان كه گوئى گناهى مرتكب شده است و اين به خاطر آن است كه از چنان انسان ثروتمند و با ايمانى انتظار بسيار بيشترى مى‏رود .

به همين نسبت ، اعمالى كه از بزرگان درگاه پروردگارسرمى‏زند ، با موقعيت ممتازشان سنجيده مى‏شود ، و گاهى با مقايسه به آن كلمه عصيان و ذنب ( گناه ) بر آن اطلاق مى‏گردد ، فى المثل نمازى كه ممكن است از

تفسير نمونه ج : 6ص :124

يك فرد عادى ، نماز ممتازى باشد براى اولياى حق ، گناه محسوب شود ، زيرا يك لحظه غفلت در حال عبادت براى آنها شايسته نيست ، بلكه بايد با توجه به علم و تقوى و موقعيتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند .

ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است ، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى‏شود ، به همين دليل اگر يك ترك اولىاز آنها سرزند ، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى‏گيرند ( منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود) .

در روايات اسلامى مى‏خوانيم كه گرفتارى يعقوب و كشيدن آنهمه زجر فراق فرزند ، به خاطر آن بود كه نيازمند روزه‏دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از كمك كردن به وى غفلت نمود و آن فقير ، گرسنه و دلشكسته بازگشت .

اين كار اگر از يك فرد عادى سرزده بود ، شايد آنقدر مهم نبود اما از يك پيامبر بزرگ الهى و رهبر امت آنچنان با اهميت تلقى شد كه مجازات بسيار شديدى از طرف خداوند براى آن تعيين گرديد .

نهى آدم از شجره ممنوعه نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه يك ترك اولى بود ، ولى با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و ارتكاب مخالفت با اين نهى ( هر چند نهى كراهتى بود ) موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خدا گرديد .

اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه نهى آدم از شجره ممنوعه نهى ارشادى بود ، نه نهى مولوى توضيح اينكه : گاهى خداوند از چيزى نهى مى‏كند به عنوان اينكه صاحب اختيار انسان و مولاى او است ، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم است ، چنين نهى را نهى مولوى نامند ، اما

تفسير نمونه ج : 6ص :125

گاهى از چيزى نهى مى‏كند ، تنها به خاطر اين كه به انسان بگويد ارتكاب اين عمل اثر نامطلوبى براى او دارد ، درست همانند نهى طبيب از غذاهاى مضر و زيانبخش ، شك نيست اگر بيمار مخالفت دستور طبيب را كند ، نه توهينى به او كرده و نه مخالفتى با شخص او نموده است ، بلكه ارشاد و راهنمائى او را ناديده گرفته و خود را به زحمت انداخته است .

در مورد داستان آدم نيز خداوند به او فرموده بود كه خوردن از شجره ممنوعه نتيجه‏اش بيرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است ، اين يك ارشاد است ، نه فرمان ، و به اين ترتيب آدم تنها مخالفت نهى ارشادى كرد ، نه عصيان و گناه واقعى .

ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى‏رسد زيرا نهى ارشادى ، احتياج به آمرزش و غفران ندارد ، در حالى كه آدم - همانطور كه در آيه بعد مى‏خوانيم - از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش كرد ، به علاوه دوران بهشت همانطور كه در جلد اول در ذيل آيات مربوط به آدم گفتيم ، يك دوران تعليماتى براى آدم محسوب مى‏شد ، دوران آشنائى با تكاليف و امر و نهى پروردگار ، دوران شناختن دوست از دشمن و دوران ديدن نتيجه عصيان ، و مخالفت فرمان خدا ، و قبول وسوسه‏هاى شيطان ، و مى‏دانيم كه نهى ارشادى در حقيقت تكليف نيست و مسئوليت نمى‏آورد .

در پايان اين بحث يادآور مى‏شويم كه گرچه كلمه نهى و عصيان و غفران و ظلم ، همه در بدو نظر به معنى گناه مطلق و حقيقى و آثار آن است ولى با توجه به مساله عصمت انبياء كه با دليل عقلى و نقلى ثابت شده ، تمام اين تعبيرها ، حمل بر گناه نسبى مى‏شود ، و اين موضوع با توجه به عظمت مقام آدم و ساير انبياء زياد دور از ظاهر لفظ نيست .

Template Design:Afzadi