رویکردی برعشق عرفانی در مثنوی مولانا و دفتر عاشق و معشوق ریمون لول
1 - اکرم بندعلی شمشکی

چکیده
عشق اساس عرفان و سلوک بلکه اساس آفرینش حرکت و بازگشت موجودات است . عشق مانند هستی بلکه به
عنوان اساس و روح هستی برتر و بالاتر از آن است که در قالب مفاهیم در آمده و تعریف گردد . بهر صورت عشق
نردبان کمال انسانى و کوتاهترین راه وصول است، این فرض هم پذیرفتنى است ولى نظر نخستین مرجح است از
آن جهت که در عقیدهى مولانا عشق نسبتى است ناشى از مناسبت معشوق و عاشق با یکدیگر با این تفاوت که
احکام آن در طرفین نسبت اختلاف کلى دارد و اگر بگوییم که چون عشق صفت حق است و صفات وى چنان سعه
و گسترشى دارد که وصف بدان محیط نمىگردد و زبان از بیان آن قاصر است هم با افکار مولانا مناسبت دارد و
پذیرفتنى است .
در زندگی ماجراجویان و آثار ایمان گستر لول دفتر عاشق و معشوق عشق عرفانی جایگاه ویژه ای دارد و این
دفتر از آثار نظری و تبلیغی و ترویجی اش متمایز است . ویژگی شورانگیز و غنایی و چارچوب تخیلی گفتگو میان
اشخاص تمثیلی ) عاشق و معشوق ( که بیان حال عاشق و معشوق که شباهتی با مثنوی مولانا دارد می پردازد .
و او این دفتر را برای استفاده راهبان و زاهدان تدوین کند و لول خود یادآوری می کند که چنین ابتکاری را عارفان
مسلمان نیز انجام داده اند .و در تفسیر و برداشت الهیاتی – مسیحی منظور ریمون لول در این دفتر از معشوق
همانا خداوند و از عاشق کسی که درجستجوی اوست .
واژگان کلیدی : رویکرد ، عشق عرفانی ، مثنوی ، مولانا ، عاشق و معشوق ، ریمون لول
پیشگفتار
اهمیت و ارزش داستان عشق عرفانی .در فرهنگ اسلامی با شور عاشقانه ی زنی آغاز شد که شوریده وار در میانه
بازار می دوید در یک دست مشعلی افروخته داشت و در دست دیگر کوزه ای پر آب ؛ بی خودانه دمی رفت تا با
یکی دوزخ را فروبنشاند و با دیگری بهشت را بسوزاند به این امید که آدمیان از آن پس خداوند را نه از سر بیم و
آز که از سر شوق ناب بخوانند عشق شوریده وار او در میانه آن بازار نماند آتشی شد که شعله های دامنگیرش در
طول تاریخ عرفان اسلامی رفته رفته عالمگیر شد . میراث رابعه عدویه در دستان عارفانی چون احمد غزالی ، عین
2
القضات همدانی ، روز بهان بقلی ، و سعدی ورزیده رسید و در فرهنگ اسلامی ایرانی عالی ترین دقایق عشق
شناسانه را در اندیشه ها و تعالیم این آموزگاران می توان یافت .
نظریه عشق عرفانی بر آیند تنش و هم کنشی میان دو نوع عشق بوده است . " عشق حقی یق " یا " عشق جان
" از یک سو و " عشق مجازی " یا " عشق صورت " از سوی دیگر و تلقی عارفان مسلمان از عشق خواه حقیقی
و خواه مجازی علاوه بر تجربه های شخصی ایشان خصوصا از دو ریشه فرهنگی و تاریخی مهم سیراب می شد :
که ریشه نخست قران بود و سر چشمه دیگر در حکمت یونان . که در اینجا به اختصار به هر دو پیشینه اشاره می
شود : قران یکی از مهم ترین سر چشمه های الهام بخش عارفان مسلمان به ویژه مولانا در قلمرو عشق شناسی
بوده است . البته تعبیر عشق در قرآن نیامده است اما جلوه هایی از تجربه های عاشقانه را به روشنی می توان در
متن قرآن باز یافت . در قرآن به ویژه می توان سه نوع تجربه عاشقانه را از یکدیگر متمایز کرد . نخستین نوع
تجربه عاشقانه را می توان در داستان یوسف و زلیخا یافت . که درسوره یوسف ) آیه 26 و 51 ( و لحن قرآن درباره
عشق هوسناک زلیخا آشکارا نکوهش آمیز است . و تجربة عاشقانه دوم درداستان زندگی موسی آمده است . در
سوره قصص / 22 به بعد ( . از بیان قران بر می آید که سرچشمة دلباختگی در این جا هم زیبایی ظاهری ) جمال
( بوده است و هم زیبایی باطنی ) کمال ( . قرآن که ماجرای این عشق رمانتیک را به ظرافت و در پرده کرده است
و نگاهی تصویب آمیز به این تجربة عاشقانه دارد . و تجربة سوم هم رابطة مهر آمیز میان خداوند و انسان است .
عشق از منظر حکیمان مسلمان ، حب مفرط یا دوستی شدید است . و قرآن آشکارا از رابطه مهر آمیز میان خداوند
و انسان سخن می گوید : " یحبهم و یحبونه " ) مائده / 54 ( ،و. این تصویر که خداوند موجودی است که مهر
می ورزد و نیز مورد واقع می شود ویژگی خاص خدای ادیان توحیدی است . درک عارفان و حکیمان مسلمان از
ماهیت و مراتب عشق ، از حکمت و به ویژه آرای افلاطون متأثر بوده است . افلاطون در رسالة فایدروس ، لوسیس
، و خصوصاً مهمانی و به تفضیل دربارة چیستی عشق سخن می گوید . از این میان ، رسالة مهمانی یک سره دربارة
عشق است . از میان خطابه هایی که در این رساله دربارة عشق بیان شده است ، دو خطابه خصوصاً بر اندیشه
عشق شناسانه عارفان مسلمان مؤثر بوده است : خطابة سقراط و خطابة آریستو فان . در این دو خطابه دو مدل
متفاوت از ماهیت عشق عرضه شده است ؛ و تنش میان این دو مدل حتی در تلقی امروزین ما از عشق نمایان
است . مدل سقراطی عشق با آنچه گاه به عشق افلاطونی مشهور است بیش تر در تلقی عارفان مسلمان از عشق
حقیقی مؤثر بوده است و سقراط این تلقب خاص از عشق را از قول زنی حکیم به نام دیوتیما نقل می کند و مدل
سقراطی دیوتیمایی بر چند اصل مهم بنا شده است : اصل اول : موضوع عشق زیبایی یا حسن است . انسان فقط
به امر زیبا یا تجلیات آن عشق می ورزد . پژواک این اصل در اندیشة عارفان مسلمان آشکار است . برای مثال ،
مولانا می گوید :
عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس سبقشان روی اوست
3
اصل دوم : انسان در مقام عشق ورزی به امرزیبا مایل است امر زیبا را از آن خود کند . اصل سوم : امر زیبا همانا
امر نیک است که در واژه حسن جلوه گر است . ) نراقی : 1345 ، 7 – 11 )
« در اینجا و در مقدمه این بحث دربارة سلوک عارفانه که در آثار عرفانی مرتبا به آن اشاره می شود ؛بیان گردد
با سه مرحله اش که عبارتند از : تزکیه و اشراق و اتحاد ، قاعده ای است که اول بار توسط نو » سلوک عارفانه
افلاطونیان 1به کار برده شد و نویسندگان مسیحی در ارتباط با حیات معنوی آن را اقتباس کردند .
اشراق یعنی یقین توأم با آرامش سالک به خدا و ادراک ارزش های حقیقی زیستن در نور او ، که پاداش ارادة
تسلیم شده است : ادراکی که _ همچنان که رشد می کند باعث تعمق بیش از پیش سالک در حقایق دین و
تمام عالم آکنده از « معنای زندگی ، و دوست داشتن آن می شود ؛ همان طور که آنجلا فولینیویی دریافت که
تمام هنرمندانی که در وجودشان عشق به زیبایی از عشق به خود قوی تر است ، بهره ای از این اشراق . » خداست
دارند . این دو مرحله کاملا متمایز از یکدیگر نبستند . در واقع در بسیاری از عارفان ؛ تهذیب و اشراق تدریجی ،
همراه یکدیگر بوده اند ؛ زیرا هر چه عارفان به رؤیت کمال مطلق نزدیک تر می شوند ، نواقص بیشتری را در خود
دارد. ) اندر هیل ، 1392 : 34 و 35 )
و آنچه در مقدمه برای آشنایی اندیشه های مولانا می توان بیان نمود آن است که می شود آن را دستاویز و مرکز
قرار داد و عصاره اندیشه های پیش و بعد از او را چه در جهان و چه در ایران به بررسی گذارد و مثنوی به منزلة
کشتی نوح است که از همة آفریده های موجود نمونه ای در آن یافت می شود . اندیشیده های پیش از آن که
جای خود دارد ، حتی رد پای بسیاری از تامل های قرون جدید در اروپا را در آن می توان باز یافت ، منتها او
هستی را از دید عرفانی اشراقی می بیند و آن را را از این مسیر عبور می دهد وگرنه بشر همان بشر است و مسائل
او همان مسائلی که آنچه در زمان او در فردی چون او توانسته است متبلور شود در واقع تلقین است تاریخ است .
تاریخ ایران و اسلام او را بر سر این دید رها کرده است . مولانا در میان بزرگان ایران این امتیاز را دارد که زندگی
و احوال او با آب و تاب حکایت شده است زیرا جنبه روحانی داشته و در موقع مناسبی قرار گرفته . اگر یک دهم
آنچه دربارة او گفته شده ، ما از فردوسی یا حافظ می دانستیم خیلی خوشوقت می شدیم از چند بزرگ در جهان
این جزئیات در دست است که چگونه پای خود را در آب می نهاده و یا در کجای مجلس می نشسته اند. )
اسلامی ندوشن : 1377 ، 24 – 25 )
1 1 -فلسفه نو افلاطونی از قرن سوم میلادی به بعد ، در حوزه های فرهنگ و تمدن یونانی رواج یافت و سپس در مسیحیت ، به ویژه در
فلسفة قرون فلسفه قرون میانه اهمیت فرائانی پیدا کرد . و این فلسفه در فلسفة اسلامی نیز نفوذ بسیار یافت . فلسفة نو افلاطونی التقاط و
تلفیقی است از عقاید افلاطون ارسطو و رواقیون که به تدریج نضج یافت و نبوغ فکری فلوطین که طراح اصلی آن بود آن را به صورت یکی از
کامل ترین نظام های فلسفی جهان با رنگ و بوی در آورده است
4
از سوی دیگر گفتگوی عااشقانه و عارفانه مندرج در کتاب عاشق و معشوق ، واپسین مرحله وجودی یک مسیحی
اسوه را تداعی می کند . برای آشنایی با ریمون لول و معرفی اندیشه او درباره عشق و اهمیت آن و چگونگی
تأثیر پذیری او از اندیشه عارفان مسلمان در شکل گیری اندیشه و آثار او در مقدمه بحث به آن می پردازد .
ریمون لول پیچیدگی عصر خود را در وجودش دارد . او در سال 1235 در مارژک اسپانیا سرزمینی که به تازگی
از سلطه ی اعراب آزاد شده بود دیده به جهان گشود و در سال 1315 در شهر بوژی به ابدیت پیوست . و او در
عصری می زیست که مسیحیت در موضع تهاجمی قرار داشت او نه از طریق سلاح و زندگی که با قلم به یاری آن
همت گماشت در آن زمان مسیحیت در اوج فتوحات و گسترش بود و مسیحیان در جنوب با اعراب اندلس درگیر
و در شرق برای فتح سرزمین مقدس در ستیز بودند که این جنگها ی صلیبی نام گرفت . ) لول . 1396 : 6 )
لول در سن سی سالگی دربار ) دربار پادشاه جیم اول ( را ترک می کند و برای زیارت به بارگاه سن ژاک دو
کمپاستل می شتابد و یک زندگی راهبانه و عارفانه در پیش می گیرد و از آن زمان چهره رند واقعی خود را نشان
می دهد و امور دنیوی را ترک می کند و به زندگی عارفانه ای را به مدت نه سال در قله ی راندا در پیش می گیرد
. و تلفیقی از خرد فلسفی و ایمان مسیحی است و آن را علیه طرفداران ابن رشد که در این دوران بسیار قوی
بودند به کار می گیرد . و به جهت تسلطی که لول بر رشته های مختلف داشت می توان او را با عالم هم عصرش
خواجه نصیر الدین طوسی مقایسه کرد که ریاضی دان منجم و پزشک و فیلسوف و عالم الهیات بود و اشعاری نیز
می سرود . روش خردهای ضروری که از تلفیق ایده های گوناگون به وجود آمده یاد آور برخی جنبه های دیالکتیک
کلام است و برخی از پژوهشگران معتقدند که از فیلسوفان عرب ، نو افلاطونیان و عرفان صوفیه تأثیر پذیرفته است
ریمون لول از منطقه ای در جنوب اسپانیا برخاسته که در آنجا دانشمندان یهودی مسیحی ، و مسلمان به بحث و
گفتگو می پرداختند . بدیهی است که لول برخورد مستقیم با فرهنگ های گوناگون داشته باشد و اندیشه اش
بیانگر همزیستی کاملا منحصر به فرد این جریانات مختلف باشد او گرچه مدافع سرسخت مسیحیت بود اما آثارش
نشان می دهد که اسلام مخاطب ویژه و همیشگی اش بوده است . او مولف دفتر فرد مهربان و سه حکیم است که
در آن سخن از ملاقاتی به میان می آورد که یک یهودی و یک مسلمان در مورد پرسش های بنیادین علم و الهیات
به گفتگو می پردازند در عین حال که پژوهش هایش را با تالیفات گوناگون به ویژه درخت علوم و درخت فلسفه
ی عشق ، عمق می بخشد .
این مقاله بر آن است که بررسی معانی عرفانی آثار عشق در اثر مولانا که عاشق با تجربه کردن آن به سوی آثار
مثبت عشق و وصال حرکت می کند و با اندیشه های ریمون لول که با وجود تجربه ی فردی اش ، افق جهان
شمول دارد و ما را به قلب فضای آرمانی سده های میانه ی اندلس عرب و مارژک می برد زمان و مکانی که
دانشمندان یهودی ، مسیحی ، و مسلمان برای پیشرفت انسانیت در ارتباط بودند؛ بپردازد .
5
بیان مسئله
عشق از دید مولانا در مثنوی
مىنامد و آن را با بیت زیر مىستاید » دکان وحدت « خود را » مثنوى « مولانا :
مثنوى ما دکان وحدت است غیر واحد هر چه بینى آن بت است
دکان وحدت ... همه چیز در آن دکان زواله مىشود و شکل مىگیرد، به نمایش گذاشته مىشود و به مشترى
عرضه مىگردد، باز در همان دکان خرد مىشود و در سبیکهیى قرار مىگیرد، نو مىشود. علّتها معلولها را به وجود
مىآورند، معلولها بار دیگر خود به علّت بدل مىشوند و معلولهاى دیگرى چهره مىنمایند. یک سر کلاف این دکان
به دست تواناى بنیانگذار آن است و سر دیگر آن تا بىنهایت ادامه پیدا مىکند و باز با گردش آن دست قدرتمند،
پایان آن به آغازى بدل مىشود و هر لحظه خلّاقیّتى مىیابد . خریدار این دکان، همان فروشنده آن است .
این دکان محشر گونه است. در این مکان چه کالایى را که نمىتوان یافت: اساطیر هندى- ایرانى، یونان- روم،
افسانه آفرینش، حکایاتى از زندگانى پیامبران، قصّههایى از اولیا، عاشقان، جانبازان راه عشق، عشق و آفرینندگان
آن. تمثیلات، حکایات عامیانه، اصطلاحات عوام، عرفها، عادات، امثال و حکم . ) گولپیناگولی ، 1371 : 12 )
عشق مهم ترین واژه در مکتب فکری مولانا و در دیدگاه او در مثنوی معنوی است . و ظهور این عشق ابتدا در
نی تجلی یافت .و با این شواهد که از سخن مولانا مذکور افتاد جاى هیچ شک باقى نمىماند که این نى با آن نواى
شور انگیز، مولاناست که عشق در او مىدمد و از گلویش نغمههاى جان آهنگ مىانگیزد و غرض وى ازین تعبیر
آنست که خود می گوید : مثنوى را من نمىگویم و گویندهى آن عشق یا معشوق است و من در گفتن این سرود
آسمانى وسیلهاى بیش نیستم و آن پروانهى سوخته بالم که در پرتو شمع حقیقت سوختهام و از خود آوازى بر
نمىکشم و اوست که مرا در سرود مىکشد و بر تارهاى فکر من زخمهى تند و آتشین مىراند و پردههاى غم انگیز
یا روح بخش مىسازد و در حقیقت این مقدمهى لطیف و نو آیین بجاى آن دیباچهها و سر آغازهاى مفصل و
مصنوع و بىجان است که شاعران و مولفان در آغاز منظومهها و کتب خود آوردهاند و تصور مىرود که مولانا در
نظم این مقدمه نظرى بمنکران کوته بین و خیال اندیش معاصر خود نیز دارد که محضرها مىپرداختند و روش او
که محرک و کشندهاش دوست عارف دانشمند پاکدل او حسام الدین حسن چلبى بود و بدین سبب مولانا با تفنن
» حسامىنامه « شاعرانه مثنوى خود را 2 لقب داده است، در سرآغاز دفتر ششم مىگوید. ودر سراسر مثنوى نگاه
مولانا، نگاهى ماوراءالطبیعى است. نگاهى مملوّ از جذبه و عشق است. خداى او، خداى محبّت و مهر است. خداى
بهشت است، نه دوزخ. به مقولههاى حسّى، مادّى و این دنیایى، نگاهى الهى و آن سویى دارد.
2 - ذکر چلبی در مثنوی بارها آمده است و از عارفان و ارباب طریقت بود حسام الدین نزد مولانا مقامی والا و عزیز داشت که مولانا اورا به
مثابت ستاره قرار داد و مثنوی را حسامی نامه هم خوانده اند .
6
مثلها، متلها و جریانها و گفتمانهاى عادى و روزمره براى او پلکانى است براى عروج به قلههاى حکمت، فلسفه،
عرفان و معنا.ست. او براى ارائه معرفت نفس، و راه سعادت و کمال و وصول به حضرت دوست و موانع سیر و سلوک
از هر ابزارى بهره مىبرد. گرچه از ذوق شعرى بالایى برخوردار است و با آفرینش آثارى چون کلیّات شمس تسلّط
خود را بر آرایههاى ادبى و فنّ شاعرى به اثبات رسانده، امّا شعر او در مثنوى تنها به مثابه ابزارى براى بیان آتش
درون، شیدایى و شوریدگى، مستى و بیهشى و بىخودى، دلدادگى، خود ندیدن و یار دیدن و در یک کلمه
» عشق « است و » عشق « » عشق « است و
شعر چه باشد برِ من تا که از آن لاف زنم هست مرا فنّ دگر غیرِ فنونِ شعرا
شعر چو ابریست سیه، من پسِ آن پرده چو مه ابر سیه را تو مخوان، ماه منوّر به سما )نعیم ، 1387
: 39-40 )
عشق از دید ریمون لول در دفتر عاشق و معشوق
در اندیشه های ریمون لول روابط عاشق و معشوق اهمیت فراوانی دارد و به هیچ گونه عقیده ی الهیاتی تقلیل پذیر
نیست و آن مضمون عشق است و هر چند او یک مسیحی بود اما میراث شعر ادیبانه – اشرافی و تربیت پیش از
تغییر مسیر زندگی اش ) عارف شدن ( بر درک او از این مضمون است : عشق به عنوان احساسی مطلق به ستایش
شخص معصوم نزدیک است و عشق انسانی که باعث شد شعر غنایی و شورانگیز شهسوارانه را بسراید . در برخی
متون نظری او مانند درخت فلسفه ی عشق یا رساله ی هنر عشق ورزیدن ، این عشق غیر الهی در کنار دو منبع
عشق مسیحی قرار می گیرد .از یک سو ، فضیلت و وظیفه ی مومن این است که عشق خداوند در وجود او شعله
ور باشد و در مهر و نوع دوستی و نیکوکاری خود را نشان می دهد که این امر پاسخ الطافتی است که خداوند به
مخلوقاتش دارد . و از سوی دیگر عشقی که از پارسایی مریم مقدس سر چشمه می گیرد و تا اندازه ای پیامد
مسیحی کردن عشق غنایی و شورانگیز برای زن آرمانی است . مفهوم شاهد در اعتقادات شیعی و برخی از گرایشات
صوفیانه یعنی شاهد زیبایی الهی از مفهوم عشق ریمون لول دور نیست . و در میان شعرای خودمان می توان از
عشقی نام برد که مولانا نسبت به شمس تبریزی داشت . از یک زاویه می توان گفت که میان عشق غیر الهی و
الگوی عارفانه ی رابطه ی شورانگیز میان " وصال " و "فراق " فاصله ی چندانی نیست . ) لول ، 1396 ، 10 و
11 )
در اینجا به متنهای کوتاه کاتالان که ادوار و فرهنگهای گوناگون را در نوردیده است و عشق عرفانی را که از زبان
عاشق و معشوق که همان بنده و خدا می باشد ؛ بیان می دارد :
ریمون لول در دفتر خود معنای عشق را این چنین بیان می دارد که معشوق از عاشق پرسید که عشق چیست
؟عاشق گفت : عشق مجموعه ای از بی پروایی و الستهاب و بیم است و عشق واپسین اراده برای آرزو و کشش به
سوی معشوق است و عشق عاشق را هلاک می کند و هنگامی که خواندن زیبایی های معشوق را می شنود و در
7
نهایت عشق آن چیزی است که مرا می کشد و ان چیزی است که ارادهام برای همیشه به آن پیوسته و متصل
است . و عشق پدیده ای است که انسانهای آزاد را به بند می کشاند و آزادی را برای بردگان به ارمغان می آورد .
اکنون باید پرسید که عشق به آزادی نزدیکتر است یا به بردگی ؟ و لول در جای دیگ این چنین بیان می دارد
که عشق پیوند کنش و اندیشه دراراده ی عاشق برای ستایش معشوق است . ) همان : 123 - 144 - 94 )
و همانطور که اشاره شد مثنوی با عشق وبا نوای نی که نوای عشق است آغازمی شود و این عشق دایره و محور
هستی قلمداد می گردد ؛ و دردیباچه مثنوی نی به نوا می آید و در اینجا اشاره ایی به این حماسه بزرگ مولانا
می شود :
نوای نی قصه درد و هجران
بشنو از نى چه مىگوید؟! و چگونه از جدائیها و روزهاى هجران شکایت کرده قصه جدایى خویش را با آهنگ غم
انگیز حکایت مىکندمىگوید از همان وقت که مرا از نیستان بریده و از اصل و ریشه خویشم جدا کردهاند آه و ناله
سر کرده از نفیر آه و تأثیر نالههاى جان گدازم زن و مرد بناله در آمده با من هم آواز و هم نفس شدهاند. من براى
اینکه درد جان گداز اشتیاق را شرح دهم هم دمى مىخواهم که چون من سینهاش از درد فراق چاک چاک شده
باشد. آرى آن که از موطن و مرکز اصلى خویش دور افتاده کوشش او فقط براى همین است که روزگار گذشته و
ایام وصال خود را دو مرتبه بدست آورد. من )براى اینکه هم دمى پیدا کرده راز دل خود را بگویم( در میان هر
جمعیتى راه یافته در مجالس شادى و غم ناله کنان قرین افراد هر محفلى بودهام. و هر کس به گمان خود همراه
و هم راز من شده ولى از اسرار درونیم کسى آگاه نگردیده است. گو اینکه رازهاى درونیم در نالههاى من نهفته و
از آن جدایى ندارد و بگوش همه کس مىرسد ولى چشم را آن بینایى و گوش را آن شنوائى نیست که سر نهفته
مرا ببیند و بشنود. بلى تن و جان بهم پیوستهاند و هیچ یک از دیگرى جدا و پنهان نیست ولى دیدن جان براى
کسى میسرنیست. آرى این نغمههاى غم انگیز نى اگر چه بظاهر از بادى است که در آن مىدمند ولى در واقع
آتشى است که از عشق سرچشمه گرفته است نابود باد کسى که داراى این آتش جان گداز نباشد. عشق بلى عشق.
آتش عشق است که بجان نى افتاده و زبانههاى آن بگوش مىرسد و جوشش عشق است که مى را بجوش و خروش
آورده است. نى هم دم کسانیست که از یار خود دور افتاده پردهها و نغمات شور انگیز آن، پرده اسرار ما را دریده
غمهاى خفته را بیدار و دردهاى نهفته را آشکار مىسازد. کسى هم دم و دمسازى مثل نى کجا دیده است که
شریک غم و شادى بوده هم زهر هم تریاق باشد و در عین اینکه غم انگیز است مطبوع و دل کش باشد. نى از راه
پر خطرى سخن مىگوید که سرتاسر آن پر از خون کشتگان عشق است نى براى شما از قصههاى غم انگیز عشق
مجنون و آوارگیهاى وادى جنون حکایت مىکند. ما مثل نى براى گویایى دو دهان داریم که یکى از آن دو در
لبهاى مقدس او پنهان است. و دهان دیگر متوجه جهان و جهانیان بوده و نالههاى خود را بگوش عالمیان مىرساند
و در زمین و آسمان غوغاها بر پا مىکند. ولى هر کس که حقیقت در نظر او جلوهگر باشد خوب مىداند که این
غوغا و فغانى که از این سو برخاسته و بگوش عالمیان مىرسد مبدأ و منشأ اصلى او از آن سو و از همان دهانى
است که در لبهاى او پنهان است. نغماتى که از این حلقوم و از این دهان شنیده مىشود از دمهاییست که او از
8
همان دهان نهانى دمیده. اوست که از آن سر فرمان داده و هى مىزند و از این سر روح ما بهیجان آمده غوغا و
هاى هو بپا مىکند. محرم رازهاى نهانى و درک کننده اسرارى که در نواهاى جان گداز نى پنهان شده جز کسانى
که از هوش و دانش خود صرف نظر کرده براى درک حقایق به نغمات جان بخش آن گوش کنند نخواهد بود )
نثری ، 1331 : 1 - 2 )
درینجا، وراى آنچه از پردههاى صوت و حرف وى برمىآید چیز دیگرى را هم ترجمانى مىکند بانگ » سر نى « اگر
شور و اشتیاق رو به خاموشى نى آتش گرفتهیى است که دلنوازیها و دمسازیهاى این عزیزان به نفیر آن سوز و
به یاران نام نابردهیى که نه از ظن خویش به » نى و نىنامه « حرارت پایانناپذیر مىبخشد و در عین حال از زبان
راه مىبرند، و به دنیایى که گوینده مثنوى هم مثل تمام آنها به آن وابسته است نوید بقا مىدهد و بر » سرّ نى «
رغم شکایت و حکایت تلخى که از جداییها در میان هست بازمىگوید که -
روزها گر رفت گو رو باک نیست ... ) زرین کوب ، 1387 : 10 )
را تفسیر یا تاویلهاى دیگر نیز کردهاند ازین قبیل » نى« اما شارحان مثنوى :
1 در فارسى » نى« مرد کامل و مکمل است بمناسبت آن که لفظ » نى«-
بمعنى نفى نیز مىآید و مرد کامل از خود فانى است و بر این قول اعتراض کردهاند که آن چه در فارسى بمعنى
نفى است بکسر اول است و نه فتح و دیگر آن که مرد کامل، و اصل است و در حال فراق نیست و بنا بر این،
شکایت از دورى و شرح هجران که در همین بیت و ابیات پس از آن مىخوانیم با حال وى مناسبتى ندارد و در
جواب سخنى بتفصیل آوردهاند که مىتوان آن را به اختصار چنین گفت که مراتب کمال بىنهایت است و اگر سیر
الى اللَّه متناهى باشد سیر فى اللَّه را نهایتى متصور نمىشود .
بفتح اول هم بمعنى نفى در فارسى استعمال شده است چنان که فردوسى گوید » نى « لفظ :
دل پارسى با وفا کى بود چو آرى کند راى او نى بود 3
و هم اکنون در بشرویه و حدود طبس این کلمه را بهمین گونه تلفظ مىکنند و در طبس و دهات اطراف آن یاء
مجهول در تمام موارد بفتح ما قبل و بصورت )اى( تلفظ مىشود .
2- آن که مراد روح قدسى و نفس ناطقه است که از عالم خویش بدور افتاده و در زندان تن محبوس گشته و
اکنون در شوق رجوع بدان عالم و از رنج غربت و حبس در این قفس، ناله و شکایت آغاز کرده است و بر این تاویل
در بیت پسین، عالم مجردات یا مرتبهى اعیان ثابته تواند بود » نیستان « گفتهاند که .
3- مقصود نى قلم است که ممکن است کنایه از قلم باشد مقابل: لوح .
4- بود اینک از باب اداى » اقرا « حقیقت محمدى است که با لوح و قلم اتحاد دارد و چون مخصوص بخطاب
بشنو(( شروع کرده است که مناسبت دارد با آیه: وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْءانُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ « رسالت، دعوت خود را با لفظ
أَنْصِتُوا .
3 شاهنامه ، بروخیم ، ج 7 ، ب 2320
9
و پیداست که اینها همه تفسیرهاى ناموجه و دور از مذاق مولاناست و ظاهرا منشا آن نسخههاى متاخر است که
مصراع اول در آنها بدین گونه است :
ولى مطابق نسخهى قونیه که اصح نسخههاست و از روى نسخهاى که بر » بشنو از نى چون حکایت مىکند الخ «
مولانا خوانده شده بود استنساخ کردهاند و سپس در محضر کاتب و راوى اولین مثنوى و خلیفهى مولانا، حسام
مجالى براى تاویل » این نى « الدین چلبى قرائت مىشده است، این توجیهات سخت بىمزه و ناموجه است زیرا لفظ
آن به قلم اعلى یا حقیقت محمدى و حتى روح قدسى باقى نمىگذارد، اسماعیل انقروى و یوسف بن احمد مولوى
نیز این بیت را مطابق نسخهى قونیه نقل کردهاند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
که محمد عوفى » نفیر نامه « : نفیر: فریاد و زارى به آواز بلند و داد خواهى و تضرع و به همین معنى است در تعبیر
استعمال کرده است 4 و نیز نوعى از نى )ساز( و در اصطلاح موسیقى دانان کنونى، آهنگى شبیه به پف پف که از
سوراخهاى نى خارج مىشود . ) فروزانفر ، 1367 : 8 - 9 )
سریان عشق در تمام موجودات
مولانا در مثنوی اشاره به همگیر بودن عشق عرفانی در بین تمام موجودات دارد چنانکه بیاتن می دارد
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
درین بیت نیز به سریان عشق در تمامى موجودات اشاره مىکند و خواجه ایوب و دیگر شارحان مثنوى آن را به
معراج حضرت رسول اکرم )ص( و عروج عیسى و ادریس به آسمانها تفسیر کردهاند و مصراع دوم بنظر اینان اشاره
است که شرح آن در بیت بعد گفته مىشود. » طور سینا « به
عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسى صاعقا
هم مىگویند کوهى است واقع در شبه جزیرهاى که میان خلیج سوئز و عقبه قرار دارد » طور سینا « طور: که آن را
و بقول یاقوت حموى نزدیک بشهر ایله است )ایلات در ساحل خلیج عقبه است و اکنون در تصرف اسرائیل است(
و ارتفاع آن 7035 نیز یاد شده است. » حوریب « پا است و در کتاب مقدس بنام 5
معنى بیت روشن و اشاره است به آیهى شریفه: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِ مِ ی ق اتِ ن ا وَ کَ لَّمَ هُ رَ بهُ قالَ رَب أَرِنِی أَنْظُرْ لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَب هُ لِلْجَبَ لِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً
)الاعراف، آیهى 143 ( و چون موسى بوعده گاه آمد و پروردگار با وى سخن گفت موسى گفت خویش را بمن نماى
تا در تو مىنگرم پرودگار گفت هرگز مرا نتوانى دید و لیکن بدین کوه نگر پس اگر آن بر جاى خود بماند آن گاه
باشد که مرا ببینى و چون پروردگار جلوه بر کوه گماشت آن را از هم فرو ریخت و موسى از هیبت آن حالت
بىهوش در افتاد. و نزدیک بدان بیت ذیل است: ) فروزانفر ، 1367 : 32 – 33 )
سخت تر از کوه چیست چونک بتو بنگریست زنده شد از عشق زیست شهره شد اندر زمان
4  لباب الالباب ، لیدن ، ج 1 ، ص 77
5  معجم البلدان ، در ذیل : طور ، قاموس کتاب مقدس ، طبع بیروت ، در ذیل : سینا
10
مولانا در دفتر پنجم نیز به این امر اشاره دارد :
عشق بحری آسمان بر وی کفی چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردونها ز موج عشق دان گر نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی در نبات کی فدای روح گشتی نامیات؟
در این مفهوم رویش و تحول مواد و عناصر ، به عشق دانسته شده است . و سیر حیات و کمالی که پیموده می
شود از عشق مایه می گیرد .
و عشق در وجه جسمانی خود نیرویی مقاومت ناپذیر دارد مگر آنکه اراده ای چون ارادة یوسف آن را به مهار آورد
آتشی باید بشسته ز آب حق همچو یوسف معتصم اندر رهق ) ندوشن، 1377 : 412 )
عشق سارى و جذب و انجذاب موجودات محققان عرفا مىگویند حیات و هستى جمیع موجودات قائم بعشق است؛
جذبه عشق و کشش عاشقى و معشوقى در سراسر عوالم وجود جارى و سارى است؛ و حالت جذبه و انجذاب ما
بین همه ذرات موجودات همیشه برقرار و پایدار است:
یکى میل است با هر ذره رقاص کشان آن ذره را تا مقصد خاص
و همین جاذبه و عشق سارى غیر مرئى است که عالم هستى را زنده و بر پا نگاه داشته و سلسله موجودات را بهم
پیوسته است؛ بهطورىکه اگر در این پیوستگى و به همبستگى سستى و خللى روى دهد رشته هستى گسیخته
خواهد شد، و قوام و دوام از نظام عالم وجود رخت برخواهد بست . ) همایی ، 1385 : 407 )
چنانکه گفته شد تمام موجودات دارای عشق هستند و حرکت به سوی معشوق آن هم فقط یک معشوق :
عشق عرفانی ) تنها یک معشوق (
عشق عرفانی تنها یک معشوق می شناسد و آن پروردگار است . اوست که زیباترین زیبایان و کامبخش ترین کام
دهندگان است . در معارف سلطان ولد ، پدر مولا همواره خدا را به صورت یک زیبائی تجسم یافته وصف می شود
الله جمیل خوانده شده است که یکی از نام های اوست و همه زیبایان جهان از ازل تا به ابد در وجود او خلاصه
من افوا «: می شوند و انسان عارف بزرگترین گریزش گریز از تغییر پذیری و ناپایداری است . و ابراهیم گفت
و این در عمق ، زبان حال بشریت است . و عارفان تنها در معنی می توانند پناه بگیرند . » کنندگان را دوست ندارم
. و چنین عشقی به وصف و بیان نمی آید و همانگونه که نادیدنی است ناگفتنی هم هست . بخصوص که باید از
نامحرمان هم پنهان کرد .
غرق عشقی ام که غرقست اندرین عشقهای اولین و آخرین
مجملش گفتم ، نگفتم ز آن بیان ورنه هم افهام سوزد و هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو تُرُش من ز پُریّ سخن باشم خمش
تا که شیرینی ما از دو جهان در حجاب رو ترش باشد نهان
تا که در گوش نایم این سخن یک همی گویم ز صد سر لدن
11
)اسلامی ندوشن ، 1377 : 339 )
عاشق می گفت : آه ، « ؛ در دفتر عاشق و معشوق ریمون لول با بیانی دیگر به این امر این چنین اشاره دارد
معشوق گمان مبر که عشقم را برای دیگری با او تقسیم می کنم ؛ همه عشقم تنها برای یک معشوق است . معشوق
به او گفت : عاشق در این اندیشه نباشد که تنها اوست که به من خدمت می کند و عشق می ورزد ؛ دلدادگان
بسیار هستند که پیش و بیش از او به من عشق می ورزند . ) لول : 120 )
معشوقیت معلول عشق عاشقیت
صورت فرع عشق اشاره است بدین مطلب که آیا عشق عاشق سبب معشوقیّت است یا آنکه معشوقیّت » آمد الخ
سبب عاشقیّت و مولانا نظر اوّل را تأیید مىکند و در مثنوى بحثى نیک ژرف و دقیق نموده و ثابت کرده است که
عشق به صورت ابدا و هرگز تعلق ندارد اینک ابیات مثنوی :
این رها کن عشقهاى صورتى نیست بر صورت نه بر روى ستى
آنچه معشوقست صورت نیست آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان
آنچه بر صورت تو عاشق گشتهیى چون برون شد جان چرایش هشتهیى
صورتش برجاست این زشتى ز چیست عاشقا وابین که معشوق تو کیست
آنچه محسوس است اگر معشوقه است عاشقستى هرکه او را حسّ هست
وصف معشوق ضدّ وصف عاشق است. پس وصف معشوق تجلّى نمود، وصف عاشق را آن تجلّى معشوق از آن
عاشق ربود؛ و وصف عاشق مانند پوست است و وصف معشوق مانند مغز است؛ سوزنده و کمکننده اوصاف بشریّت
نبىّ است. ) مولانا ، 1386 : 343 .)
وحی برق نور سوزنده نبیست وصف مطلوبی چو ضد طالبیست
لول نیزبا مطرح نمودن این موضوع که عشق در کدامیک اشکار تر است عشق عاشق بر معشوق یا عشق معشوق
بر عاشق ؟ که عاشق پاسخ می دهد : معشوق با عشق دیده می شود اما عاشق از حسرت ها ، اشکها ، و پریشانی
هایش شناخته می شود . و همین حسرتها واشکها و پریشانی ها سبب عشق عاشق و در نهایت سبب معشوقیت
می شود و و معشوق نیز از همین عشق عاشق شناخته می شود . ) همان : 20 )
عشق حقیقی و عشق مجازی و لاغری و سوز و گداز برای عاشقی
شکی نیست که مولانا یکی از عارفان سر آمد در سیر و سلوک خداوند یگانه بوده و به خوبی از مسیر راه آگاه است
و به همین دلید ایشان معتقد است لازمه رسیدن به خداوند تبارک و تعالی و رسیدن به عشق حقیقی ، عشق
مجازی می باشد و مولوی می گوید کسی که دچار عشق مجازی شده باشد به راحتی می تواند عشق حقیقی را
درک کند دلیل این بینش او این است که معتقد است معشوق ) عشق مجازی ( معشوقی کامل نبوده و از آنجایی
که معشوق مجازی توانایی آن را ندارد که عاشق خود را سیراب کند زیرا منبع عشق نبوده است و عاشق بعد از
12
مدتی به این مسئله پی می برد که عشق مجازی فقط نشانه ای از معشوق حقیقی ) خداوند ( است . پس اگر عشق
مجازی برای او شیرین است بدون شک عشق حقیقی ای که منبع همه ی عشق های عالم است بسیار پر گوهرتر
و بسیار با ارزش تر است و عشق در وجود انسان یکی از صفات اوست به همین دلیل است که مولوی عشق مجازی
را همانند نردبانی توصیف می کند که لازمه وصول عاشق به معشوق حقیقی است و مولانا عشق مجازی را نوعی
بازی و تمرین می داند که عاشق را برای عشق حقیقی آماده می کند .
و در اندیشه ی مولانا عاشقی ملزوم به یکسری اعمال می شود که بدون آنها عاشقی را امری امکان پذیر می داند
که لاغری و تسلیم شدن در برابر عشق نیز یکی از موضوعات می باشد . مولانا یکی از بزرگانی است که در زندگی
شخصی خود این لاغری و تسلیم بودن را تجربه کرده است و از طریق یک قمار بزرگ عاشقانه عشق حقیقی را از
طریق عشق مجازی چشیده است و به این ضرورت اهمیت ویژه ای دارد و معتقد است همین ضرورت لاغری است
که آن را با عشق جدایی ناپذیر کرده است .
وین نیاز ار چه که لاغر می کند صدر را چون بدر انور می کند 6 ) آتش آذر : 14 – 15 )
« : ریمون لول نیز در این متن عاشقانه عرفانی با الهام از اندیشه مولانا به این موضوع اشاره دارد و بیان می کند
عاشق با فردی رو به رو شد که غمگینانه قدم می زد و در فکر فرو رفته بود ؛ لاغر اندام بود ، و رنگی بر چهره
نداشت و ژنده پوش بود . به عاشق سلامی کرد و گفت : خداوند گامهایت را راهبر باشد تا معشوقت را بیابی . عاشق
پرسید که چگونه مرا شناختی ؟ فرد جوان گفت : برخی از رازهای عشق پرده از برخی دیگر بر می دارند و بدینسان
عاشقان معشوق یکدیگر را می شناسند . و عاشق خواست به سرزمینی بیگانه رود تا بتواند به تمجید معشوق
بپردازد و فضایل عقاید او را بگستراند که همان عشق حقیقی است به معشوق الهی اما اشکهای چشمانش ، رنگ
پریدگی چهره اش ، لاغری اندامش ، شکوه ی قلبش اندیشه هایش ، آه و حسرتش ، غم و اندوهش در برابر هعد
شکنان را نتوانست بپوشاند . ) لول : 87 – 92 )
رابطه عاشق و عشق
هر که جز ماهى ز آبش سیر شد هر که بىروزى 7 است روزش دیر 8 شد
مولانا برای به تصویر کشیدن رابطه عشق و عاشق تمثیلی از ماهی و آب را بیان می دارد مىدانیم که ماهى زنده
به آبست و جز در آب نتواند زیست همچنین عاشق راستین بدون عشق و طلب زندگانى نتواند کرد زیرا مایهى
حیات وى عشق است و از عشق مدد گیرد و جان را غذا و نیرو مىدهد و از این رو در عشق ملال متصور نیست و
عاشق در نهایات وصال همچنان، تشنه کام و طالب مزید است و چون حسن و کمال معشوق مطلق نهایتى ندارد
سوز و گداز عاشقان راه حقیقت هم پایان نمىپذیرد و بنا بر این هرگز سیرى و بىنیازى بحصول نمىپیوندد و
همچنان که آب دریا تشنگى را فرو نمىنشاند بلکه آن را برمى انگیزد مراتب وصول در سلوک حقیقت، طالب را
گرم تر و تشنه تر مىسازد زیرا هر مرتبه از مراتب وصال بتناسب درجهى خود، کمال و ظرفیت سالک را تمام تر
6 - دفتر پنجم ، بیت 548
7 -بی روزی : بی نصیب و محروم از قسمت ، مجازا ، مفلس و محتاج
8 - دیر شدن روز : بکنایت ، دل سیری و ملال
13
مىکند و در نتیجه هر چه پیش تر مىرود مشتاق تر مىشود چنان که مردان پر حوصله و گشاده دل درین راه
هرگز احساس سیر آبى نکردهاند و دست از طلب زلال معرفت فرو نکشیدهاند و خرسندى و قناعت را درین طریق
نشانهى کم ظرفى و تنگ حوصلگى شمردهاند و خود این دوزخ آشامان افزون طلب چنان تشنه شوقاند که اگر
هفت دریا را در آشامند گویى هنوز لب تر نکردهاند و حکایت ذیل در بیان این نکته نمودارى قویست :
نقلست که یحیى معاذ رحمه اللَّه علیه نامهى نوشت به بایزید گفت چه گویى در کسى که قدحى شراب خورد «
و مست ازل و ابد شد بایزید جواب داد که من آن ندانم آن دانم که اینجا مرد هست که در شبانه روزى دریاهاء
و تمثیل طالب و عاشق به ماهى در مثنوى مکرر آمده است ». ازل و ابد در مىکشد و نعرهى هل من مزید مىزند
) فروزانفر ، 1367 : 23 و 22 و 30 )
ریمون لول نیزدر دفتر خود این موضوع را این چنین بیان می دارد :
از عاشق پرسیدند : اهل کجایی ؟ او گفت : اهل عشق . به چه کسی تعلق داری ؟ به عشق . از چه هستی ؟ از
عشق . چه کسی تو را زندگی بخشید ؟ عشق . در کجا پا به عرصه وجود گذاشتی ؟ در عشق . چه کسی تو را
پروراند ؟ عشق . با چه زندگی می کنی ؟ با عشق . نامت چیست ؟ عشق . از کجا می آیی ؟ از عشق . به کجا ره
می سپری ؟ به سوی عشق . در کجا هستی ؟ در کوی عشق . آیا چیز دیگری به غیر از عشق داری ؟ نه فقط
خطاها و اشتباهاتی نسبت به معشوق دارم . ) لول : 60 )
رنگ عاشق حجاب ظهور معشوق
جمله معشوق است و عاشق پردهاى زنده معشوق است و عاشق مردهاى
اگر پرده را بمعنى آن چیزى که بر در مىآویزند بگیریم معنى چنین مىشود که عاشق مانند پرده است که از خود
جنبشى و حرکتى ندارد و آن گاه در حرکت مىآید که باد یا دست آن را بجنباند همچنین عاشق از خود هیچ
ندارد و هر چه از او بظهور مىرسد کار کرد معشوق است و اگر فرض کنیم که پرده بمعنى مطلق حجابست در آن
صورت، مقصود این خواهد بود که عاشق حجاب ظهور معشوقست بنحو کمال و تمام زیرا عشق در عاشق بتناسب
ظرفیت و سعهى وجود او جلوه گر مىشود و محدود است بحد وجودى او و بدین جهت جلوهى عشق در عشاق
مختلف است چنان که بعضى را مانند دریا در هیجان و تلاطم مىآورد و بعضى را بظاهر آرامش مىدهد و در خود
فرو مىبرد، یکى را گریه و زارى مىآموزد و یکى را چون مولانا مست و سر خوش مىکند تا اینکه مىگوی :
قسمت گل خنده بود گریه ندارد چه کند)همان : 36 ) سوسن و گل مىشکفد در دل هشیارم ازو
عاشق در هر شرایطی که قرار می گیرد رنگ می پذیرد
عشق در حد ذات خود بىرنگ است و از عاشق در مرتبهى ظهور خود رنگ مىپذیرد و جنید بدین مناسبت گفته
و بنا بر این مقدمه، عاشق تاثیر یا ظهور معشوق را محدود مىکند و پردهى جمال » لون الماء لون إنائه « : است
بىنهایت اوست تا اگر کسى جلوهى معشوق را از وى قیاس گیرد از روى حقیقت معشوق را نتواند شناخت و چون
عاشق بدین نظر از حدود وجود نامحدود معشوق است پس بر این قیاس او بخود هیچ نیست و جمله و هر چه
هست معشوق است .
14
را بمعنى آن در موسیقى فرض کنیم )هر چند بعید بنظر مىآید( باز هم تناسبى دارد از آن جهت » پرده « و اگر
که آهنگ بدون آهنگ ساز و زخمه نوازى در وجود نمىآید .
و چون عاشق مسلوب الاختیار است و در عدم اختیار بمردهى بىجان ماند و نیز از آن جهت که زندگى عاشق به
اعتبار عاشقیت قائم به معشوق است و مدد حیات از معشوق مىپذیرد و از وجود او تغذیه مىکند پس زندهى
راستین معشوق است و عاشق مردهاى بیش نیست. این بیت را هم از گفتهى حاج میرزا حبیب اللَّه مشهدى
بشنوید :
جسم خاک از عشق بر افلاک شد ) فروزان فر ، 1367 : 32 - 33 ) کوه در رقص آمد و چالاک شد
ریمون لول نیز این موضوع را به شکل دیگر در قطعه بیان نمودند : از عاشقی پرسیدند که عشقت از کجا آغاز شد
، از اعماق اسرار مربوط به معشوق یا از راز گشایی که تو از آنها می کنی ؟ عاشق گفت : هنگامی که عشق دیوانه
وار است ، زمان و گذشت آن بی معنا می شوند و عشق رنگهای گوناگون می پذیرد و مانع تجلی معشوق می شود
. عاشق اسرار معشوق را می پوشاند. و حجابی برای معشوق است و هنگامی که نمی توان از رازهای عشق پرده
برداشت حاصل آن درد و رنج است و راز گشایی و پرده برداری از عشق بیم و اشتیاق به همراه دارد و به همین
دلیل است که در هر حات عاشق محکوم به درد و رنج است . ) لول : 76 و 77 )
وحدت وجود در عشق
و مولانا در اندیشه عرفانی خود که ریشه در گذشته های دور و نزدیک به زمان خود داشت شگفتی هایی آفرید که
مهم ترین آن بر اساس وحدت وجود است که او عالم را مجمو عه ای واحد می دانست که به وسیلة رشته هایی
مریی و نا مریی به یکدیگر متصل شده اند و ذره ای از ذرهایی دیگر جدانیست و همه از یک جنس است . اجزایی
است که کلی را ساخته و آن کائنات است و سازنده و رهبر آن آفریدگار است .
و هم چنین مولانا در باغ سبز عشق در دفتر اول تاکید بر آن دارد که هر چه از معشوق آید خوش است . چون
پیوستی به او در دریای نعمت قرار داری . و وحدت وجود پیوستن به مرکز کائنات است . به جان جانها ، این را
دریاب و دیگر روئین روان شده ای . و در راه عشق لذت و درد یکی است .و خود عشق می ماند و عوارض آن چه
خوش باشد و چه ناخوش از میان می رود . عاشق و معشوق یکی می شوند : وصال و مزج ابدی است و چنین
حالتی جز با شور و جذبه دریافت نمی شود .
ناخوش او خوش بود در جان من جان فدای یار دل رنجان من
ای رهیده جان تو از ما و من ای لطیفه روح اندر مرد و زن
مرد وزن چون یک شودآن یک توی چون یکها محو شد آنک تویی
این من و ما بهر آن بر ساختی تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند )ندوشن
1377 : 394 )
15
پیوستن به کل از طریق عشق مانند گرایش ذره به آفتاب محور همه اندیشه های وحدت وجودی است . و نظر فلو
طین که واحد اولین و آخرین است همه چیز از اوست و به او باز می گردد ... مبدا نیک و راستین است . نظر
فلوطین پس از گذشت قرنها در اندیشة مولانا تجلی می کند که می گفت :
مثنوی ما دکان وحدت است غیر واحد هر چه بینی آن بت است ) همان : 429 )
در دفتر عاشق و معشوق ریمون لول کثرت و وحدت را در تفاوت و همسانی می داند که این چنین بیان می دارد
: ای دیوانة عشق کدام بزرگتر است : تفاوت یا همسانی ؟ تفاوت در کثرت و همسانی در وحدت بزرگتر است ؛ اما
وحدت و کثرت در وجود معشوق همسان هستند . معشوقم یگانه است ؛ اندیشه و عشقم در وجودش به اراده
تبدیل می شود . و منبع وجودش منبع همه ی کثرت ها و کثرتها وجودش سر چشمه ی تمتم وحدت هاست . )
لول : 145 )
ریمون لول با الهام از فلوطین که در همین باره این چنین بیان میکند که هر فرد در جهان متکثر عشق بیشتری
بر یگانه شدن دارد ولی بیشتر اوقات این عشق این عشق و این کشش در افراد چنان قوی است که آنچه را دوست
دارند اگر فناپذیر باشد تباه می سازد تا خواسته خود را تأمین کنند و کشش فرد به سوی کل شدن همان وحدت
است و سبب می شود که هر چه را بتواند به سوی خود بکشد . ) همان : 429 )
روح فردی با روح جهانی پیوستگی دارد و کاملا از گان بریده نشده است بلکه در آن است و در نتیجه همة ارواح
یکی هستند و عشق فردی ) کثرت ( با کل عشق ) وحدت ( پیوسته است . ) همان : 435 )
عشق و مرآت خاطر عاشق
عشق، صورتها بسازد در فراق تا مصوّر سر کند وقتِ تلاق 3277 )
که منم آن اصلِ اصلِ هوش و مست بر صورها عکسِ حُسنِ ما بُدست) 3278 )
عشق معشوق در وقت هجرت و فراق، صورت آن معشوق را بر آینه خاطر عاشق و بر مرآت ضمیر طالب ظاهر و
جلوهگر مىگرداند تا آنکه آن معشوق ذات خویش را بر معرض حضور و شهود آن عاشق رساند و آب زلال از چشمه
خلّت و وصال بر چهره آن عاشق مىافشاند که من اصل آن تصوّرم و تو در حصول آن تصوّر خویش را باخته بودى
و آن تصوّر را ذات پنداشته بودى و حال آنکه اصل آن تصوّرم، نه عین آن تصوّر و بر صورت آن تصوّر عکس ذات
من بوده است که بر حسن ظاهربین تو جلوه عینیت نموده است ..
زانکه بس با عکسِ من درباختى قوّت تجریدِ ذاتم یافتى ) 3280 )
یعنى: چون خویش را در خیال و تصوّر صورت من درباختى، اکنون قوّت و تاب دیدار ذات من- که مطلق و مجرّد
از صورت است- دریافتى
چون ازین سو جذبه من شد روان او کشش را مىنبیند در میان ) 3281 )
مغفرت مىخواهد از جرم و خطا از پسِ این پرده از لطف خدا ) 3282 )
مولانا در این ابیات چون کشش و جذبه من آن عاشق را در تصوّر صورت من گماشت و بدان تصوّر صورت مبتلا
ساخت و حال آنکه آن عاشق آن جذبه و کشش در میان ندیده، آن سعى و عمل را از استعداد خود فهمیده بود؛
به جهت رفع این جرم و خطا، پوشش و عطاى مغفرت از پرده ذات خدا مىخواهد که او را ذات حق پرده گردد و
16
خود را به ذات حق بپوشد؛ و پوشش او مانند پوشش حجر از پرده آب باشد که همگى آب حق نمایان گردد و اصلا
وجود آن عاشق در میان نباشد، چنانچه سنگ در آب مستور و در حجاب است که اوّل و آخر آن سنگ در آب
است و حقیقت آن سنگ غیر معلوم است، بلکه محو و معدوم است .
حاصل کلام این چند ابیات آنکه عاشق از کمال تصوّر معشوق عین معشوق مىگردد .
اگر در دل تو گل گذرد، گل باشى ور بلبل بىقرار ، بلبل باشى
تو جزئى و حق کُل است گر روزى چند اندیشه کل پیشه کنى کل باشى
و لیکن این مطلب را در لباس مغفرت و پوشش ایراد فرمودند و جرم و خطا که لازم مغفرت و بخشش است ذکر
نمودند. مخفى نماند که در این ابیات، التفات است از خطاب بنده به سوى غیبت و از تکلّم حق به سوى غیبت
چنانچه در اندک تأمّل ظاهر مىگردد. ) نعیم ، 1387 : 306 و 305 )
عاشق فراتراز کفر و ایمان
مولانا عشق عرفانی عاشق را فراتر از مرحله کفر و ایمان می داند . کفر و ایمان که هردو از خداوند ناشی می شود
و باید یکسان گرفته شوند که هر دو به منزله دروازه ورود به آستانه پروردگار است و در قالب انکارو نفی و اثبات
و کفر عنصر نفی و انکار و ایمان نیز عنصر اثبات حق :
زآنک عاشق در دم نقدست مست لاجرم از کفر و ایمان برترست ) اسلامی ندوشن ، 1377 : 405
)
ریمون لول نیز کفر و ایمان را به نوعی دیگر به تصویر می کشد و آن را در جلوه های دنیوی معنا می کند به
کشش به سوی جلوه های دنیوی نزد برخی زمینه ساز کشش به سوی عشق نزد عاشق است . ننگی « : صورتی که
که عاشق به عنوان یک دیوانه برای رفتن به سوی امور دنیوی احساس می کرد ، جست و جوی کشش و علاقه
مندی برای آن را در او دامن می زد کدامیک از این دو برخورد ، عشق را بهتر بیان می کند ؟
راه طلب معشوق
چو ماهى باش در دریاى معنى که جز با آب خوش هم دم نگردد
ملالى نیست ماهى را ز دریا که بىدریا خود او خرم نگردد 9
مصراع دوم نیز تایید همین معنى و مشعر آنست که دل سیرى و ملال در راه طلب نشانهى محرومى و بىنصیبى
است زیرا مطلوبى بدین شگرفى آسان بچنگ کس نمىافتد و گوهرى بدین پر مایگى جز با احتمال خطرهاى بزرگ
بدست نمىآید و شاهدى بدین رعنایى و نازنینى مگر به نیروى صبر و تحمل و وفا کردن و جفا کشیدن چشم رضا
و مرحمت بسوى دل دادگان نمىگشاید و بهر صورت عشق با آرامش و قرار خاطر در نمىسازد و راه طلب دور و
دراز و سراپا آفت و مخالفت است و آن که پاى ثابت استوار دارد و بهر بادى چون بید بر خود نمىلرزد ممکن است
که این راه را بسر رساند و دست در دامن مقصود افکند و اما مردم کم طاقت و بىتوش و توان و نابردبار در قدم
نخستین فرو مىمانند و هرگز بمراد نمىرسند.) فروزانفر ، 1367 : 23 و 22 و 30 )
9 - دیوان ، بیت : 6861 و 6862
17
وصول بمعشوق و مطلوب است و بىحصول مقصود، زندگى ارزش واقعى ندارد و بنا بر این عمر و امتداد حیات
وسیلهاى است براى حصول لذات و رسیدن بمعشوق و دل خواه و گذشت عمر و روزگار هیچ گونه اهمیتى ندارد
و آن چه ارزش دارد وجود آن چیزى است که غایت زندگانى است و چون این غرض حاصل گردد و مقصود در
کنار باشد، هیچ تاسفى بر فوت وقت و سپرى شدن روزگار، دست نمىدهد و مولانا همین معنى را بیان مىکند و
اینک بیان آن از گفتهى شیخ سعدى :
عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقى عمر ایستادهام بغرامت ) همان : 21 )
ریمون لول در دفتر خود نیز راه رسیدن به معشوق را با ویژگیهایی که یک عاشق باید داشته باشد تا به معشوق
برسد را این چنین بیان می کند که عاشق با کوله باری از عشق و امیدواری به در خانه ی معشوق می کوفت ؛
معشوق ضربه های عاشقانه را با فروتنی ، مهر ، صبر ، و نیکویی می شنید .کمال مطلق و انسانیت دروازه های
جاودانگی را به بهترین وجهی گشودند تا عاشق وارد شد و از حضور معشوق لذت برد . و در متنی دیگر این چنین
بیان می دارد : عاشق بر جمعیتی بانگ زد : که هم در فعالیت و هم هنگام استراحت و هم در گریه و هم در خنده
و هم در گفتار و هم در خاموشی و هم در خرید و هم در فروش و هم در شادی و هم در رنج و هم در زیان و در
یک کلام در هر آنچه که همیشه انجام می دهید به معشوق عشق ورزید و عشق عاشق برای رسیدن معشوق آمیزه
ای از شادی و رنج و بیم و سوختن است . ) لول ، 1396 : 32 و 53 )
عشق و اشک
لول عشق را تنها راه رسیدن عاشق به معشوق می داند.و آنجا عاشق به معشوق گفت :آی تویی که خورشید را از
درخشندگی و تابندگیش آکنده می کنی قلبم را از عشق لبریز کن معشوق گفت : اگر عشق در جان و روانت نشده
بود و اگر اشک در چشمانت سکنا نگزیده بود نمی توانستی معشوق را در بلندی های که به آن رسیده ای سیر
تماشا کنی . ریمون لول اشاره به عشق و اشک ، برای رسیدن به معشوق دارد. در واقع اشاره لول به اشک این معنا
را در بردارد که گریه و اشک خود نمودی از عواطف و احساسات است . و آه و اشک پیام آورانی هستند که قلب
عاشق هر رزو به سوی معشوق می فرستد تا آرامش ، شادمانی ، دوستی و مهربانی میان آنان پابر جا بماند . ) لول
: 17-63 )
مولانا اعتقاد دارد که گریه و اشک مانند هر نوع رنجی که بر دل سالک فرود می آید که باعث تزکیه نفس و صفای
باطن می شود و انسان سالک از آن با خبر است اما انسانهای به کمال نرسیده راز آن را نمی دانند و به همین دلیل
مانند کودکان هستند .
از حجامت کودکان گویند زار که نمی دانند ایشان سر کار ) مولوی ، 1362 : 2 / 1832 )
و هم چنین مولانا گریه را عامل تسلط بر نفس اماره می داند و با عرضه بیچارگی خود بر خداوند که بهترین چاره
گر است می توان به کعبة لطف او رسید زیرا گریه بهترین سرمایه است و رحمت و لطف خداوند نیز برترین و قوی
18
ترین دایه است .
ور نمی تانی به کعبه لطف پر عرضه کن بیچارگی بر چاره گر
زاری و گریه قوی سرمایه ای است رحمت کلی قوی تر دایه ای است ) مولوی 2 136 : 2 / 2 و 1951 )
کمال و اشتیاق در عاشق
ریمون لول برای اینکه حد کمال را درعاشق محک بزن ازعاشق پرسیدکه تفاوت حضور و غیبت معشوق چیست ؟
است .) لول : » نا آگاهی و فراموشی « از » شناخت و خاطره « عاشق گفت : تفاوت 17 )
که غیبت معشوق از دید عاشق از روی ناآگاهی و فراموشی عاشق است نه غیبت معشوق چرا که معشوق همیشه
حضور دارد . وقتی عاشق به حد کمال و اشتیاق برسد با تمام وجود حضور معشوق را حس می کند .
مشتاق در عربى اسم فاعل است از اشتیاق و آن میل و گرایش دل و هیجان باطن است بدیدار محبوب غایب .
چنان که گذشت آواز نى و آهنگ موسیقى گاه غم و حزن را بر مىانگیزد و مستمع را بخود فرو مىبرد و گاه آلام
درونى را تسکین مىدهد و بعقیدهى صوفیان، سماع براى کسى که از سر هوى و شهوت شنود زیان بخش و
بمنزلهى سم است و نسبت به اصحاب قلوب و صاحب دلان که بشرط مىشنوند سودمند و دواى نافع است پس
بهر صورت بانگ ناى زهر و پاد زهر تواند بود .
و چون دمسازى اقتضاى وصال و حضور مطلوب مىکند و اشتیاق با وجود غیبت محبوب دست مىدهد و جاى نى
لب است و با این همه نالهى زار بر مىکشد
مولانا بوجه تعجب فرموده است: همچو نى دمساز و مشتاقى که دید .
نى حدیث راه پر خون مىکند قصههاى عشق مجنون مىکند ) فروزانفر ، 1367 : 19 )
ادراک یا اراده راه رسیدن به معشوق
عاشق می خواست ببیند که کدامیک سریع تر به معشوق می رسند : ادراک یا اراده ؟ و هر دو دوان دوان حرکت
کردند و ادراک سریع تر رسید . )لول: 22 )
از دید مولانا می توان این ادراک ریمون لول را چنین توجیح نمود که ادراک در برابر اشراق قرار گرفته است .
و ملک جهان دون در برابر ملک دلگشای گوناگون عشق . همینگونه است که حسن برون در برابر حسن درون که
ملک علم خوانده می شود . ) ندوشن : 417 )
راه کن در اندرونها خویش را دور کن ادراک غیر اندیش را
چون شدی زیبا بدان زیبا رسی که رهاند روح را از بی کسی
19
محرم این هوش 10 جز بىهوش 11 نیست مر زبان را مشترى جز گوش نیست 12:
شب نرفتى هوش بىفرمان من زیر دام من بدى مرغان من 13
سر مکش اندر گلیم و رو مپوش کاین جهان جسمى است سر گردان تو هوش
ادراک، و در این مورد کسى که مست محبت شود و ادراک خسیس ظاهرى را رها کند و یا مجذوب و طالبى که
بسبب اعراض از امور دنیا مردم او را ابله و بىشعور پندارند، نظیر بله )جمع ابله( در حدیث: اکثر اهل الجنة البله .
اشاره بدانست که تا کسى عاشق و بىخود نباشد سر ناله نى یا راز دل مرا ادراک نتواند کرد زیرا چنان که
گذشت، شرط معرفت جنسیت و مناسبت است و شاید مقصود آن باشد که تا طالب ضمیر خود را از نقوش اوهام
و تلقینات و علوم ظاهرى مجرد و پاک نگرداند سر فقر و معرفت حقیقى را در نتواند یافت . ) فروزانفر، 1367 :
20 )
محبت و عشق
محبت و عشق مستلزم نهفته شدن و نادیدن عیبها و نقصهاست، این دو معنى چنان در یکدیگر پیوستهاند که
تشخیص تقدم یکى بر دیگرى دشوار است، مىگویند که محبت کور و کر مىکند ولى مىتوان گفت که نخست
آدمى از شهود عیب و نقص، بسبب حاجتى باطنى از قبیل دفع شهوت و یا احتیاج مبرم به انس و الفت، کور و کر
مىشود و سپس سلطان عشق و محبت بر دل استیلا مىیابد و تا رویت نقایص و عیوب باقى باشد محبت به افراط
پنجه در ضمیر نمىافکند و در تصرفش نمىآورد زیرا در این حالت هنوز عقل بر مسند قضا و داورى متمکن است
و از افراط بر حذر مىدارد و بسوى اعتدال و نگه داشتن حدود اشیا بتناسب نفع و ضرر آنها، رهبرى مىکند، عذر
خواه نهانى و شفیع مستمر در گفتهىمولانا عشق و محبت و یا آن حاجت درونى است که بدان اشارت کردیم و
هموست که خطاها را مىپوشد و همواره شفاعت مىآغازد، فرخى سیستانى هم بدین نکته، اشارت کرده است :
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه
من عاشقم و دلم بر او گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
10 - هوش: ادراک، قوهى مدرکه، ادراک سریع و تند، عقل و فهم، روح، مقابل جسم
11 - ج 4، ب 1454 بىهوش: کسى که ادراک او بسبب بیمارى یا مستى گرفته شده باشد، فاقد ادراک
12 -دیوان، ب 318322 -
13 مثنوى، ج 6، ب 2325
20
عیب بینى از هر چه خیزد از عقل ملول تشنه هرگز عیب داند دید در آب روان 14 ) فروزان فر،
1367 : 1022 ) 15
ای دیوانه ی عشق ، سر آغاز حکمت کجاست؟ در ایمان و مهرورزی و محبت که نردبان صعود برای درک اسرار «
معشوق است . سر آغاز ایمان و محبت کجاست ؟ در وجود معشوق که ایمان را می تاباند و محبت و مهرورزی را
» . گرما می بخشد
ریمون لول در رابطه با محبت و عشق که بر دل عاشق از معشوق منعکس می شود و به جز خوبی و نیکی چیزی
دیگری از معشوق نمی بیند . و بدون این عادات و محبت و عشق نامی از عاشق در دفتر معشوق ثبت نمی گردد
. عاشق به معشوق گفت : معشوق دوست داشتنی ام تو همواره در چشمان هستی تا من در زیبایی هایت به سیر
و سلوک بپردازم و در گوش هایم هستی تا ستایش هایت را بشنوم و در قلبم هستی تا اندیشه هایت را ارج نهم .
و تو در چشمان هستی تا با آنها بگریم و در تنم حضور داری تا ذره ذره رنج بکشم . معشوق پاسخ داد : بدون این
عادت و رفتار ، نامت در دفتر کسانی که شایسته و سزاوار شکوه و جلال جاودانه اند ثبت نمی شد و از دفتری که
در آن نام کسانی که به سوی پلیدی ابدی ره می سپرد پاک نمی شد . ) لول : 65 - 143-120 )
دیدن حقیقت از ورای حجاب
مولانا در حکایتی از جلد سوم ، حال آن سالک خامی را وصف می کند که هرگاه حقیقت بی حجاب و نقاب شهود
کند آن را بر نمی تابد چرا که او عادت کرده است که حقیقت را از ورای حجابها بنگرد و بدان عشق بورزد . او
شیفتة ظواهر و قشور است و با لب میانة چندانی ندارد و چنین کسی مظهر اهل ظاهر گذرا است .
آن یکی را یار پیش خود نشاند نامه بیرون کرد و پیش خود نشاند
بیت ها در نامه و مدح و ثنا زاری و مسکینی و بس لابه ها
گفت معشوق : این اگر بهر من است گاه وصل ، این عمر ضایع کردن است
من به پیشت حاضر و تو نامه خوان ؟ نیست این باری نشان عاشقان ) زمانی ، 1330 : 356
در دفتر عاشق و معشوق ریمون لول که یک عارف مسیحی ست این موضوع رو این چنین بیان می کند که : ای
معشوق ، بگو که آیا چیزی وجود دارد که تو را شگفت سا زد ؟ گفت : شگفت انگیز است که امور غایب از امور
حاضر گرامی تر شوند و امور گذرا و مادی و ظاهری از امور ماندگار و معنوی عزیزتر شوند. ) لول : 53 )
وصال با فنا
14 - دیوان فرخی ، ص 447
15 - جلد سوم
21
عشق شعله ای است چون بیفروزد جز معشوق هر چه باشد خواهد سوخت و کسلنی که ظرفیت عشق را ندارند
با یک سنجش و بلای نا چیزاز عشق گریزان می شوند و جز نام چیزی از عشق درک نکردهاند و از طرفی عشق از
ابتدا سرکش و خونی است تا مدعیان را بیرون راند و بسیار ناز و خود پسندی دارد که عاشق باید نازهای فراوان او
خود دشوار خواهد شد .در را ه عاشقی دشواری های بسیاری وجود دارد که مولانا از آن به لاغری یاد می کند .
پس از تحمل لاغری به فربگی در عشق می رسد و در این شکی نیست که آخرین مرحله ی هفت گانةعشق فنا
می باشد و می توان گفت که هرکس به فربگی کامل 16در عشق برسد به فنا خواهد رسید و این دو جدایی ناپذیر
هستند .
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز آن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را خبر خبری باز نیامد 17 )آتش زر : 15 )
ریمون لول در دفتر خود فنا را به شکل زیبا بیان می دارد که : تو همه چیزی و همه جا هستی ، تو در درون با
همه چیز هستی می خواهم کل وجدوم را به تو دهم تا تو را کاملاً از آن خود کنم و تو نیز مرا کاملا از آن خود
کنی . معشوق گفت : تو نمی توانی کاملاً مر از آن خود کنی بدون آنکه کاملاً برای من باشی . عاشق گفت : برای
آنکس که خود را کاملا به تو دهد تو چنان ارزشمندی که می توانی کاملا برای او باشی . لذت و رنج عشق را در
عاشق این چنین بیان میدارد که عاشق از لذت جان می سپارد وفنا می شود ورنج زندگی سپری می کرد و برای
آنکه در روح و روان عاشق به وحدت رسند ، لذت و رنج به یکدیگر می پیوستند و با هم اشتباه گرفته می شدند و
بدین سان عاشق مرگ و زندگی را همزمان تجربه می کند . )لول : 45 )
ریمون لول در دفتر خود به عشق و نیاز ، هستی و نیستی ، ایمان و صبر ، اندوه و رنج ، شادی و آرامش در عاشق
برای رسیدن به معشوق نظر دارد و گفتگویی بین بنده و خدا در قالب عاشق و معشوق و فراموشی معبود و غفلت
انسان اشاره دارد و معشوق ) خداوند( گفت : اور ا آفریدم عشق ورزد و ستایشگر باشد ولی در میان هزاران انسان
فقط قریب به صد تن اعتقاد دارند و عشق می ورزند در میان این صد تن هم نود تن بیم دوزخ دارند و ده تن برای
رسیدن به شکوه و جلال عشق می ورزند و آیا کسی هست برای آنچه هستم و برای زیبایی ام و برای اصیل بودنم
دوست بدارد و عاشق با شنیدن این کلمات گریست و گفت : ای معشوقم چگونه انسانی که تو این گونه از باران
لطف لبریزش کردی می تواند تا این حد تو را به فراموشی بسپرد .) لول : 115 )
الهیات ، فلسفه ، پزشکی ، و حقوق به دیدار عاشق شتافتند ؛ عاشق در آن لحظه به جست وجوی معشوق «
پرداخت . الهیات گریست ، فلسفه شک کرد ؛ پزشکی و حقوق شادمان گشتند . معنای این رفتارهای گوناگون در
16 – در مثنوی معنوی این کلمه نزدیک به 4 بار تکرار شده است
17 - سعدی ، گلستان 1395 : 12
22
» ؟ ذهن عاشق چه بود
نتیجه گیری
مثنوی مولوی و دفتر عاشق و معشوق از جهاتی در کنار هم قرار می گیرند و این دو اثر در دو زمان متفاوت و و
از دو زاویه از موضوعی مشترک که آن عشق عرفانی است سخن می گویند .محور عشق در نزد مولانا همان عشق
عرفانی و آسمانی فراگیر کائناتی است که همة موچودات و اجزاء را در بر می گیرد و انسان به خصوص به تولای
آن انسان است و به این در و آن در می زند که خود را از سرنوشت خاکی خود فراتر برد . و در تمام اشعار او اقتدار
از آن معشوق می داند و عاشق دنباله رو و بیمار و نیازمند می داند .
و دفتر عاشق و معشوق ریمون لول واژگان کاتالانی ابهام انگیز هستند و هم می توانند در مورد دو دوست و هم
در مورد دو عاشق و هم در مورد بنده و معبود به کار روند و از 365 قطعه ای که در این دفتر است که نشان از
توانمندی تجربه ای دارد که از خلال گفتگو میان عاشق و معشوق به نمایش گذاشته شده است .و میان جستجوی
امر الهی ، مهر و عشق ورزی بی پایان و دوستی عمیق در نوسان است .اما در هر صورت فراتر از تفسیر و برداشت
یک سویه است. آنچه در این مقله مورد بررسی قرار گرفت به طور خلاصه بیان می گردد که شرح فراق و هجران
از زبان نی که در دیباچه مثنوی و در 18 بیت بیان گردید و همگیر بودن عشق در تمام موجودات و حرکت فقط
به سوی یک معشوق است و عشق عاشق خود سبب معشوقیت می شود که اگر عشقی و عاشقی نباشد معشوقی
نیز نیست و عشق حقیقی و عشق مجازی که خود باعث عشق حقیقی خواهد شد ضرورت رسیدن به عشق حقیقی
و وصال به معشوق را تجربه کردن خامی و گذراندن سوز و گداز که این لاغری است و فربگی در عشق فنای عشق
است و رابطه عشق و عاشق که بدون طلب زندگی نتواند کرد و بحث مهم وحدت وجود که از مباحث مهم در
مثنوی است و عشقی که فراتر از کفر و ایمان است ؟و عشق و آه و اشک که اشک که باعث تزکیه نفس و صفای
باطن می شود و کمال و ادراک و اشتیاق در راه رسیدن به معشوق و در نهایت محبت و عشق و محبتی که عاشق
نقص و عیب معشوقش را نمی بیند .
23
منابع :
1 -اسلامی ندوشن ، محمدعلی . 1377 تهران : یزدان . » باغ سبز عشق «.
2 -لول ، ریمون ؛ 1396 ." دفتر عاشق و معشوق " )نیک پی ، امیر ، لاندو ، ژوستین ( . تهران : نشر علم
3 -فروزانفر ، بدیع الزمان ؛ 1367 . " شرح مثنوی شریف " . جلد سوم . تهران : زوار
4 -نعیم ، محمد ؛ 1387 . " شرح مثنوی " . 1 جلد . تهران : کتابخانه و موزه و مرکز مجلس شورای اسلامی
5 -نثری ، موسی ؛ 1331 . " نثر و شرح مثنوی " . 6 جلد . تهران : کلاله خاور
6 -بلخی ، جلال الدین محمد ؛ 1386 . " فیه ما فیه " ، 1 جلد . تهران : نگاه
7 - آندرهیل ، اولین ؛ 1392 . " عارفان مسیحی " . ) محمودیان ، حمید ، مؤیدی ، احمد رضا ( . قم : انتشارات
ادیان و مذاهب
8 -زرین کوب ، عبدالحسین ؛ . 1387 "سر نی " . جلد 2 . تهران : انتشارات علمی
9 -همایی ، جلال الدین ؛ 1385 . " مولوی نامه، مولوی چه می گوید " ، 2 جلد . تهران : نشر هما
10 -گولپینارلی ، عبدالباقی ؛ سبحانی ، توفیق ؛ 1371 . " نثر و شرح مثنوی " ، 3 جلد . تهران : سازمان چاپ
و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی
11 -نوسباوم، مارتا ؛ سالمون ، رابرت ؛ نوزیک ، رابرت ؛ تامس ، لارنس ؛ بایر ، انت ؛ راپاپوت ، الیزابت ؛ 1390 .
"درباره عشق " . نراقی ؛ آرش . تهران : نشر نی
12 – زمانی ، کریم ؛ 1378 . " شرح جامع مثنوی معنوی " . دفتر سوم . تهران : نشر اطلاعات
مقاله :
13 -آتش زر ، علیرضا ؛ 1396 . " بازتاب آثار عشق از منظر مولانا در مثنوی معنوی " . پنجمین همایش ملی
پژوهش های نوین در حوزه زبان و ادبیات . 17 ص

Template Design:Afzadi