عارفان انگلیسی قرون وسطی
عارفان انگلیسی در قرن چهاردهم میلادی و در پی یکدیگر و حتی گاهی همزمان ظهور کردند. یعنی همگی به دوران خاص تفکر و
عرفان تعلق دارند و تأثیرپذیر از عارفان قرون وسطی پیش از خودشان میباشند. همینطور از پولس رسول نیز تأثیر بسیاری گرفتند. از
اینرو بیشتر مسیحمحور میباشند. نقطه اشتراک دیگر آنها؛ علاقمندی به زندگی راهبی و حتی گاهی دوستدار عزلت نشینی انفرادی بودند.
دیگر وجه اشتراک این عارفان، ادیب و شاعر بودن آنهاست که به صورت نثر یا نظم از ایشان آثار ادبی-عرفانی ارزشمندی بهجا مانده که
نه تنها در ادبیات مسیحیت و فرهنگ اروپای غربی؛ نقش بهسزایی داشته، بلکه در حفظ و گسترش مسیحیت نیز نقش مهمی داشته
است. و اینکه همگی آنها به زبان انگلیسی کتب خود را نوشتند تا از انحصار طبقه خاص بیرون بیاید و کل جامعه انگلیس بتوانند از این
کتب استفاده کنند.
البته این عارفان، هریک سبک ادبی خاص خود و شیوه ویژهای برای زندگی خویش داشتند که تفاوتهای آنها را نشان میدهد و هر یک
در طی حیات خویش با نحوه زندگی خود و آثاری که بهجا گذاشتهاند، نقش مهم خود را ایفا کردهاند.
*مهمترین عارفان انگلیسی این دوره به ترتیب ظهورشان عبارتند از:
- عارف شاعر ریچارد رول؛ عزلت نشینی؛ کتاب الهامات، ترجمه مزامیر داوود و ترجمه آثار، اشعار و دعاهای فرقه فرانسیسیان به
انگلیسی؛ آغازگر حیات معنوی جدید در انگلستان قرون وسطی؛ محقق و دانشآموخته آکسفورد؛ عارف مستقل از سازمان کلیساهای
کاتولیک؛
- عارف گمنام؛ نویسنده کتاب اَبرِنادانی)خطاب به مرد عزلت نشین(؛ الاهیدان؛ راهبی صومعه نشین؛ صاحب چهار رساله در باب حیات
عرفانی؛ متأثر از تعالیم دیونیسیوس آریوپاگوسی؛
- عارف والتر هیلتون؛ الاهیدان کشیش مآب؛ عقلگرا و واقعگرا؛ راهب و ساکن صومعه تورگارتون؛ کتاب میزانکمال)خطاب به زن
عزلت نشین(؛ صاحب رسالهی در باب زندگی مشترک و کتاب آواز ملائک؛
- عارفه معروف جولیانو نورویچی؛ اولین زن ادیب انگلیسی؛ فیلسوفترین عارف قرن 14 .م؛ کتاب تجلیات عشق الهی)دو نسخه متقدم
و متأخر(؛
زندگی ریچارد رول همپولی:
ریچارد رول در یورکشایر انگلیس در زمان پادشاهی ادوارد اول به دنیا آمد و بعد از زندگی پرثمر خود، در سال طاعون سیاه، یعنی
1349 .م در گذشت. در جوانی محقق و دانشجوی آکسفورد بود، ولی به دلیل تأثیرات عمیقی که از فرانسیسیان گرفته بود، تحصیل در
آکسفورد را رها کرد و به یورکشایر برگشت و با دو لباس کهنه و مندرس زندگی رهبانی خود را آغاز کرد. و در توصیف و توجیه این
». از آنچه مرا سرگردان میکرد، گریختم « : کارش گفته بود که
بدینگونه با رفتن به دنبال یک زندگی فردیِ ساده؛ زندگی تبلیغی خود را در دیری آغاز کرد. بیشتر وقت خود را در حجرهاش به نیایش و
محبت و استغراق در آهنگی آسمانی میگذراند و گاهی نیز برای پند و وعظ بیرون میرفت. سه سال بدین منوال گذشت و باب آسمانی
همچنان گشوده بود و ریچار رول هر سال مرحلهای از رشد و تعالی خود را سپری میکرد. بهطوری که خودش این دوران را به سه مرحله
» حرارت؛ حلاوت؛ ترنم « : تقسیم میکند
- مرحله اول، حرارت؛ در حال مراقبه بوده که در قلب خود حرارتی را حس میکند. حرارتی شدید و ناشناخته که منشا بیرونی نداشت را
حس کرد. و پانزده ماه با این احساس محبت سوزان سر کرد.
- مرحله دوم، حلاوت؛ به تدریج در این مدت حرارت قلبی، حلاوت و شیرینی نیز بر وی عارض میگرد. حلاوتی که خارج از اراده وی
بهوجود میآمده تا استحاله و دگرگونی روحش را کاملتر کند.
- مرحله سوم، ترنم؛ شامگاهی در حال مراقبه و نیایش در همان عبادتگاه خود بود؛ که آوای موسیقی آسمانی اسرارآمیزی را حس میکند
و این نوای روحانی برای همیشه در ذهنش مأوا میگزیند؛ بهطوری که بعد از آن تمامی نیایشهایش به ترنم تبدیل گشت. و تمامی
نوشتههایش نیز رنگ و بوی شاعرانه و عاشقانه مییابد. در مجموع در نوشتن سبکی شاعرانه و لطیف داشته است.
در واقع حیات معنوی ریچارد رول آمیختهای از تضادها بود، یک پارادوکسی میان رهبانیتِ با انضباط سخت، و ترنم و نشاط روحبخش.
همچنین وی نماد یک عارف مستقل و فردگرایی است که با تمام آزادی و استقلالش به جامعه مسیحی وفادار مانده است. وی معتقد بود
که توسط روح مقدس هدایت میشود. و جزو عارفان مسیح محور بود.
عارف گمنام، نویسنده کتاب ابر نادانی
به نظر میرسد این عارف گمنام، راهبی صومعه نشین بوده است. و با وجود میل شدیدش به سکوت و انزوا؛ یک مرشد و راهنمای مجرب
برای سالکان نیز بوده است. وی با وجود بُعد قوی عرفانی خویش، شخصی بسیار عملگرا نیز بوده است و در واقع عرفان عملی و نظری
را توأمان پیش میبرده است. بهطوری که در عین شوخطبعی، گاهی با جدیت و عصبانیت بر تربیت شاگردانش نظارت داشته است. وی
شدیدا با ریا و کارهای نمایشی مخالف بوده است. از آنرو خود گمنام زندگی کرده است و با وجود آثار بهجا مانده از وی نامی از نویسنده
آن در میان نبوده است. در مجموع سبک نگارش این عارف گمنام، سبک فلسفی عرفانی بوده است. عبارت معروف وی در کتاب ابرنادانی
که به نوعی بیانگر مفهوم برگزیدن این نام نیز هست، چنین است:
!» حضور خداوند در پسِ یک ابر نادانی پنهان است که فقط با نیزه تیز عشق پر شور و شوق میتوان در آن نفوذ کرد «
زندگی والتر هیلتون:
والتر هیلتون سومین عارف بزرگ انگلیسی قرن چهاردهم است و از نظر روحیه و سبک نگارش وضعیتی مابین ریچارد رول و عارف گمنام
دارد. وی یک داشنآموخته الاهیات است که با آثار پیشینیان و همعصران خود کاملا آشناست. وی عارفی مسیحمحور است و نگرشی
کشیش مآبانه و تنیده شده با کتاب مقدس دارد. از اینرو گاهی رنگ و بوی تعصبات را در میان کلماتش میتوان حس کرد. مثلا معتقد
است که کتاب ابرنادانی نباید دست هر کسی بیافتد و باید در اختیار کسانی باشد که حیاتی متأملانه را برگزیدند. با وجود چنین تعصب و
خشونت و جدیتی؛ جای دیگر در کتاب میزانکمال، که خطاب به یک راهبه و راهنمایی کامل در مسیر حیات معنوی میباشد؛ با چنان
لطافت و انعطافی مینگارد که حاکی از روح لطیف وی میباشد. وی روحی شاعرانه و لطیف دارد و در عین حال روانشناسی بصیر میباشد.
هیلتون در کتاب میزانکمال، حیات معنوی را از مراحل ساده تا مراحل پایانی که حتی توصیفناپذیر است را تحت عنوان دو استعاره
مکمل یکدیگر، بیان میکند:
- اول، به عنوان استعارهی سازنده مجدد شخصیت انسانی یا شکل دهنده مجددِ صورت از دست رفته خداوند در جان. که به کمک این
استعاره به لزوم تطهیر و تحول کامل شخصیت تأکید میکند.
- دوم، به عنوان استعارهی سفر یا تشرف به اورشلیم؛ که بیانگر اینست که محبت کامل خداوند در قله تأمل جای دارد. و به کمک
استعارهی دوم، به مخاطرات راه عرفانی و شهامت و جرأت سالکان در این مسیر تا رسیدن به هدفشان تأکید میورزد.
در واقع هیلتون با دیدگاه روانکاوانه به شناخت ماهیت انسان میپردازد و مرتب گوشزد میکند که آدمی نباید از این بخش خود غفلت
کند. در حقیقت وی معتقد است که آدمی باید ریشه امیال و خطاهای خود را بیابد و از بین ببرد. آراستن ظاهر نتیجهای نخواهد داشت. به
طوری که برای درک بیشتر این مطلب در کتاب خود یک مثالی برای چشمهی بزرگ خودبینی که در نهان سالک در جریان است، میزند:
سالک همچون مردیست که در باغ خود یک چاه متعفن دارد که نهرهای زیادی از آن جاریست، بهطوری که باغش را با آن آبیاری «
میکند، از اینرو باغش بسیار بدبو شده است. وی برای حل مشکل بوی بد باغ؛ جریان نهرها را میبندد. ولی بیخبر از آن است که
.» سرچشمه متعفن همچنان در گوشهای باقیست و هر لحظه ممکن است فوران کند و دوباره طراوت باغ را آلوده و تباه نماید
هیلتون همانند اگوستین؛ ورود سالکین به حوزهی وصل خداوند را؛ تحصیل تدریجی دو عامل میداند:
- تواضع و فروتنی و خودشناسی
- محبت؛ که هم عطا کننده است و هم عطیه
و معتقد است که لباس یک سالک، اراستن به لباس تواضع و محبت است. و با این لباس است که میتواند به حریم خداوندی وارد شده
به اسرار واقف گردد.
زندگی جولیانو نورویچی:
جولیانو یک عارفه بزرگ قرن چهاردهم در انگلیس بود. علاوه بر عارف بودن، میتوان به جرأت وی را اولین ادیب و فیلسوف زن انگیسی
نامید. وی فیلسوفترین عارف در میان عارفان اولیه جهان مسیحیت است. وی بانویی نجیب و زیبا و درونگرا با چهرهای جذاب و حیرتآور
و باسواد بوده است؛ هر چند که از روی تواضع خود را عامی توصیف میکرده است..
وی از عارفان مسیحمحور قرن چهاردهم است. و در طی عمر و جوانی خود علاقمند بوده که بتواند مصائب مسیح را تجربه کند. از اینرو
چون از دوران کودکی چنین آرزویی داشته که در سی سالگی با رویدادی بتواند مصائب مسیح را تجربه کند. در نهایت نیز این آرزوی وی
در سیسالگی جامعه حقیقت پوشد و وی به بیماری سختی گرفتار میشود و در اوج تب و بیماری وارد خلسهای میشود که پنج ساعت
به درازا میکشد و در این مکاشفه به درد و رنج واپسین عیسی دست مییازد. و با یافتن الهامات معنوی در طی این مکاشفه؛ اثر خود را
بهنام تجلیات عشقالهی را مینگارد. البته وی صرفا یک بازگویی مکاشفه نکرده است، بلکه تعمق و تأمل عمیقی در مورد این مکاشفه
داشته است. به طوری که مجددا همین کتاب را بعد از بیست سال با افزودن تحلیلهای جدید از نو مینگارد که تفاوت دو کتاب بیانگر
تغییر نگرش و تحولات عمیق فکری و روحی وی میباشد. در مجموع با وجود تسلطش بر فلسفه و کتب و گفتارهای قدیسان پیش از
خود یا همعصر خود؛ آنچه را که در کتابهایش بیان میکند؛ حیات معنوی ساده است، نه تفکرات فاخر مابعدالطبیعه مسیحی..
جولیانو کل زندگی را در سه مرحله خلاصه میکند و برای آنها معادل نیز تعریف میکند:
- مرحله اول؛ ما هستی خود را دریافت میکنیم. = طبیعت در حیات، تواضعی شگرف در کار است.
- مرحله دوم؛ ما رشد و نمو پیدا میکنیم. = لطف در محبت، نزاکتی اصیل در کار است.
- مرحله سوم؛ به نقطه کمال خود نائل میشویم. = فیض در فیض، نور و ذاتی پایانناپذیر در کار است.
جولیانو در مورد سه مرحله فوق، اینگونه جمعبندی میکند که؛ این سه ویژگی مجموعا در خیرخواهی نهفته بود. خیرخواهی که با عقل
من و با تمام خرد من متحد بود و با تمام خود به آن وابسته بودم.
جولیانو در مورد زندگی و سلوک خود میگوید: از آغاز زندگی و سلوکم، دو نوع نگرش داشتم:
- یکی؛ محبت بیپایان و مستمر؛ با اطمینان از نجات با برکت و محافظت؛ زیرا در این راه همه چیز بهوضوح مشخص و روشن بود.
- دوم؛ تعالیم معمولی کلیسا که با آن پرورش یافته بودم و تمام اراده و فهم خود را در این راه به خدمت گرفته و هرگز رها نکرده بودم.
از: شیوا نیرومند

Template Design:Afzadi