نقد صوفی

صوفی حتی آنجا که بدون تزویر و ریا در طریقت خویش و به هر حال بروفق آداب مترسمان اهل خانقاه اما عاری از داعیه رهنمایی و دستگیری نیز سلوک می کند؛ نه فقط در نزد رند جهان سوزی چون حافظ درخور تعریض و اعتراض است بلکه نزد زاهد رسمی و فقیه متشرع نیز طریقه او و آنچه اقوال و «مواجید» صوفیه محسوب می شود، محل انکار است از اینروست که متشرعه فقها غالباً طریقه صوفیه یا لااقل صورت مبالغه آمیزی را که صوفیان اهل سکر از آن عرضه می کرده اند درخور نقد یافته اند.

 اما ایرادهایی را که علمای سنت خاصه حنابله در حق صوفیه داشته اند؛ از این جمله آنچه را ابوالفرج عبدالرحمن ابن الجوزی( وفات 597 ) در کتاب تلبیس ابلیس در این باره در نقد مسالک صوفیه دارد، وی در این باره می گوید: زهاد و عباد عامی چون در قرآن و حدیث چیزهایی در مذمت دنیا به گوششان می خورد، گمان می برند نجات انسان در ترک کردن دنیاست و نمی دانند آن دنیا که در قرآن و حدیث مذموم شده است چیست. از اینرو از جمعه و جماعت و علم روی برمی تابند و مثل جانوران به کوه روی می آورند و می پندارند که زهد حقیقی همین است، اما اگر چنین کسی به صحبت فقیهی توفیق می یافت وی به او نشان می داد که دنیا به ذات خویش در خور مذمت نیست و آنچه درخور مذمت است، آنست که آن را نه از راه حلال به دست آرند.

 بسیاری از این طایفه چنان می پندارند که زهد فقط قناعت کردن در خور و پوش است، اما حب ریاست و علاقه به جاه در آنها باقی می ماند و آنها را وامی دارد تا به جلب توجه و اقبال مردم بکوشند و در این امر، کارشان به ریا هم می کشد- هم ریای ظاهری و هم ریای خفی که خود آنها هم بدان توجه ندارند.

 تصوف طریقه ای است که با زهد کلی آغاز شد و بعدها کسانی که به صوفیه منسوب بودند به سماع و رقص هم دستوری دادند، از اینرو از عوام خلق، آنها که طالب آخرت بودند به سبب اظهار زهد صوفیه بدانها گرویدند و آنها که طالب دنیا بودند به خاطر لاغ و بازی و میل به تن آسایی روی بدانها آوردند.

 در طرز لباس پوشیدن نیز رسمی که صوفیه دارند از تلبیس و فریب ابلیس ناشی است. صوفیه نخستین چون شنیده بودند که پیغمبر بر لباس خویش رقعه می دوخت و اویس قرنی وصله و پاره های کهنه را از مزابل جمع می کرد و در فرات می شست و آنها را به هم می دوخت و بر تن می کرد، به پوشیدن مرقعات روی آوردند.

اما صوفیه زمان ما دو سه پیراهن را که هر یک رنگ دیگری دارد بر می گیرند و آنها را پاره می کنند و رقعه هاشان را به هم می دوزند و چنین مرقعه ای جامع دو صفت شهرت و شهوت است.

در آنچه راجع به خوردنی و نوشیدنی است نیز صوفیه نخستین اصرار در تقلیل آن، و در سادگی طعام و شراب داشته اند. اما متأخران قوم که به راحت و تنعم گراییده اند، درین باب نیز گه گاه چنان افراط می ورزند که کثرت اکل و رفاهیت عیش آنها مایه تعجب می شود. در باب تقلیل طعام و اجتناب از خوردن گوشت، آنچه از اخبار بعضی از صوفیه نقل می شود، اضرار به نفس محسوبست و همین اجتناب از غذا یا بسنده کردن به خوراک بد، هست که آنها را به وساوس و جنون و سوءاخلاق می کشاند.

در مورد غناء و سماع هم بعضی از قدمای صوفیه سماع را برای مبتدی ناروا شمرده اند چرا که می دانسته اند سماع در قلب وی موجب تحریک و هیجان می شود.

صوفیه چون غنا بشنوند به وجد می آیند، دست می زنند، بانگ برمی آورند، و جامه بر تن چاک می کنند و اینهمه تلبیس ابلیس است چرا که این اعمال در نزد زهاد قدماء و تابعین و صحابه سابقه ندارد و صحابه که صافی ترین قلوب را داشته اند در هنگام عروض وجد جز گریه و خشوع نشان نداده اند و احادیث و اخبار بسیار هست که صحابه به هنگام وعظ رسول یا سماع قرآن یا ذکر خدا می گریسته اند اما هرگز بیخودنمی شده اند.

 بعضی از قدمای صوفیه نکاح را هم که سنت رسول است و آنجا که خوف وقوع در سختی و در بدگویی خلق باشد واجب هم هست، ترک می کرده اند و آن را مانع از اشتغال به اطاعت می شمرده اند؛ بعضی آن را موجب الزام نفقه دیده اند که ملزم به التزام کسب می شود و به سبب دشواری کسب از آن دوریجسته اند و برخی هم بوده اند که آن را بدین عنوان که موجب نیل به دنیاست ترک کرده اند و اینهمه، مخالف سنت و شریعت است.

 در باب اشتغال تعداد کثیری از صوفیه به سیاحت هم، که غالباً نه جهت طلب علم و نه برای نیل به مکانی معروف به طریق وحدت و بدون زاد و توشه از شهر و دیار خود خارج می شوند، همین اعتراض هست و آنها که اینگونه سیاحتها را بدون مقصد معین و بدون زاد انجام می دهند می پندارند این کار توکل است و نمی دانند که با این کار بسا فضیلتی یا فریضتی را مهمل می گذارند و به جای آنکه به ولایت خداوند تقرب یابند، مرتکب مخالفت با سنت رسول هم می شوند. به علاوه خروج بر طریق وحدت هم امریست که پیغمبر آن را ناپسند شمرده است.

 باری صوفیه چون از علم محروم بوده اند اقوال و افعالی از آنها سرزده است که نارواست.

 نقد صوفی را خود صوفیه هم مکرر محک زده اند و از آنمیان آنچه را قلب و ناسره یافته اند رد کرده اند.

 ادب و فرهنگ صوفیه که از لحاظ فکر و بیان، متضمن ارزش انسانی و اخلاقی قابل ملاحظه است اما این بدان معنا نیست که هر چه درین فرهنگ و ادب آنها هست، در خور متابعت یا حتی قابل دفاع است چنانکه ارزش انسانی و اخلاقی فرهنگ صوفیه مستلزم این امر هم نیست که احوال صوفیه نیز مانند اقوال آنها باشد.

 غزالی حال این مدعیان را که خود نه از کشف بهره دارند نه علم حاصل کرده اند و با اینهمه در علم و علما طعنه می زنند به حال کسی تشبیه می کند که شنیده باشد کیمیا از زر بهتر است، چرا که از کیمیا زربی نهایت حاصل می آید. آنگاه چون گنجهای زر بر چنین کسی عرضه دارند، دست بدان نبرد و گوید زر به چه کار آید، آنچه مهم است کیمیاست که اصل آنست. بدینگونه « زر فرا نستاند و کیمیا خود هرگز ندانسته بود و مفلس و گرسنه بماند و از شادی این سخن که من خود بگفتم که کیمیا از زر بهتر بود، طرب می کند و لاف می زند»

بعضی آداب و رسوم صوفیان را غزالی انتقاد سخت می کند از جمله در باب زله بندی که ابن الجوزی هم آن را بر صوفیه عیب گرفته است می گوید : «روا نباشد مهمان را که زله کند، چنانکه عادت گروهی از صوفیان است مگر که میزبان صریح بگوید و یا دانند از دل وی که راضی است. آنگاه روا باشد به شرط آنکه بر همکاسه ظلم نکند: اگر زیادتی برگیرد حرام باشد و اگر میزبان کاره باشد حرام باشد و فرقی نبود میان آن و دزدیده و هر چه باشد همکاسه دست بدارد، به شرم نه به دلخوشی، آن نیز حرام باشد». همچنین در باب احتیاطهایی که در امر طهارت می کنند، ضمن منع و تحذیر از وسوسه و اسراف از شیوه صوفیه انتقاد می کند و می گوید که « این احتیاطها که عادت صوفیان است از جورب داشتن و ازار به سر در گرفتن، و آب پاک به یقین طلب کردن، و آفتابه نگاهداشتن تا کسی دست بر وی فرا نکند همه نیکوست» اما شرطها دارد و می گوید این احتیاطها نباید باعث شودکه انسان از کاری فاضلتر بازماند یا به ریا و رعونت خودبینی دچار آید و خود را از دیگران پاکتر و پارساتر پندارد، یا احتیاط او موجب رنج دیگران شود و یا احتیاط وی خود به منکرات و منهیات بینجامد یا احتیاط را تنها در طهارت منحصر دارد و در خوردنی و پوشیدنی و گفتنی آن را مرعی ننماید.

 درباره رسم سیاحت و سفر که نزد صوفیه متداول بود و از آن به سیر آفاق و انفس تعبیر می کردند، غزالی می گوید این مرقع داران « عادت گرفته اند از شهری به شهری و از خانگاهی به خانگاهی می روند بی آنکه به قصد پیری باشند که خدمت وی لازم گیرند» این سفرها را که در آن« مقصود ایشان تماشا بود» از آن روی پیش می گیرند که « طاقت مواظبت بر عبادت ندارند » و از باطن هم در مقامات تصوف راه ایشان گشاده نشده است و چون « به حکم کاهلی و بطالت طاقت آن را ندارند که به حکم کسی از پیران نشینند» «در شهرها می گردند و هر جا که سفره آبادانتر بود آنجا مقام کنند و چون آبادان نبود زبان به خادم دراز می کنند و جایی دیگر که سفره بهتر نشان دهند آنجا می روند » و « این سفر اگر حرام نیست مکروه است و این قوم مذمومند اگر چه عاصی و فاسق نه اند».

درباره سماع هم با آنکه به اباحت آن، آنجا که منجر به معصیت نشود حکم می کند باز از نقد و طعن بر مدعیان تصوف که درین باب به حلال و حرام توجه ندارند، خودداری نمی کند و از احوال روزگار خویش با لحنی انتقاد آمیز سخن می دارد. می گوید: « بسیارند از زنان و مردان که جامه صوفیان دارند و بدین کار مشغول شده اند و آنگاه هم به عبارت طامات این عذرها نهند و گویند فلان را سودایی و شوری پدید آمده است، خاشاکی در راه او افتاده و گویند عشق دام حق است».

بالاخره به این نتیجه می رسد که روی هم رفته « کار صوفیان عظیم و با خطر است و به غایت پوشیده است و در هیچ چیز چندان غلط راه نیابد که در آن».

همچنین شیخ احمد جام، از مشایخ صوفیه خراسان، درباره سماع صوفیه خاطر نشان می کند که طریقت و سلوک راه حق با رقص و وجد درست نمی شود و کسی که دو رکعت نماز درست نمی تواند بخواند و فریضه و سنت و فضایل مربوط به آداب شریعت را نمی داند و اینگونه دعوی ها می کند و ار سماع و سرود سخن می گوید « به جز احمقی و دیو برده ای» نیست و آن کس که این احمق « صاحب کرامت» می خواند و «آن دروغزن تر که گوید من از او کرامات دیدم » از خود وی جاهلتر و احمقتر باشد.

 شیخ جام می گوید: « چیزی که همه مفسدان بدان مفسد می شوند و همه خراباتیان بدان خراباتی می گردند، ما بدان زاهد و ابدال شویم! » و باز می نویسد « من نمی گویم که سماع درویشان حرام است اما می گویم که این نه سماع درویشان است بلکه سماع مفسدان است» و می پرسد « هرگز کی شنودی و از که شنودی که درویشان اهل صفه این پیشه گرفتند و شب و روز درین فرا سرآوردند». می گوید « اندرین راه درویشان قومی ناجوانمردان درآمدند و اهل صلاح را بدنام کردند و راه زندیقی و اباحت را در میان امت محمد علیه السلام پراکندند».

به پاره ای از صوفیه آراء و عقایدی منسوب شده است که آنها را مخصوصاً در نزد اکثر فقها و متکلمان شیعه، هدف طعن و قدح شدید ساخته است. چنانکه مؤلف کتاب تبصره العوام در نقد صوفی و بیان مطاعن صوفیه می گوید « ایشان از اهل سنت باشند و هر که دعوی سنت کند، ایشان اولیاء و اصحاب کرامات دارند».

در کتاب حدیقه الشیعه منسوب به شیخ احمد اردبیلی در باب مذاهب صوفیه ، می نویسد : «حلولیه» صوفیه می گویند، خدای تعالی در ما طلوع کرده است و مذهب « اتحادیه آن است که می گویند ما با خدا یکی شده ایم، همچنین خدای تعالی با همه عارفان یکی می شود.

صوفیه نعمت اللهی در باب آنچه در کتاب حدیقه الشیعه هم در نقض و طعن طریقه تصوف آمده است، بعضی جوابها گفته اند؛ از جمله نه فقط انتساب کتاب را به احمد اردبیلی محل تردید و انکار یافته اند، بلکه مطاعن مذکور در آن کتاب را هم به استناد مآخذی که صحت آنها در نزد اکثر علما قابل تصدیق می نماید نیز رد کرده اند.

 به اعتقاد مؤلف طرایق الحقایق، هر چند غالب متشرعه و بعضی صوفیه آنگونه عقاید و مقالات را که بعضی از مدعیان تصوف اظهار می کرده اند و با شریعت مخالفت دارد به شدت رد و نقد کرده اند، این نقد و طعن متضمن نفی و رد صریح تمام مشایخ صوفیه و شامل جمیع آراء و عقایدآنها نیست. با اینهمه چون مسأله در آنچه منجر به شبهه مصداقی و مفهومی می شود محل نظرست، این اختلاف هنوز باقی است و در حالی که بعضی علما و اهل حکمت آرای صوفیه را تأیید می کنند، برخی نیز در رد عقاید همچنان اصرار می ورزند.

البته نقد بر صوفیه و طعن در عقاید و آرای آنها به فقها و متشرعه محدود نیست. کسانی هم که تصوف را از نظرگاه اجتماعی ، اخلاقی یا ادبی و تاریخی نگریسته اند لااقل پاره ای از دعاوی و اقوال صوفیه را در خور نقد و رد یافته اند.

چنانکه علامه شیخ محمد خان قزوینی در مقدمه ای که بر تذکره الاولیاء عطار چاپ نیکلسون نوشته است، اینگونه روایات را که در آن کتاب راجع به مشایخ اولیا هست به عنوان امور مکذوبه، ضعیف و مشکوک، و اخبار« غیر مطابق واقع » می خواند که اینهمه حاکی از طرز تلقی پیشرو محققان جدید ایران، در باب اینگونه احوال و اقوال صوفیه است.

 احمد کسروی مورخ و محقق معروف در یک رساله خویش موسوم به صوفیگری می کوشد نشان دهد که تصوف نوعی آفت اجتماعی است که باید با توسعه آن مبارزه کرد و نباید تصور نمود که با رواج علم، صوفیگری از رواج می افتد و تأکید می کند که مادیگری هم مانع رواج صوفیگری نیست و خود آن را نیز مثل صوفیگری باید نوعی گمراهی شمرد و وی بدان جهت که بعضی آثار صوفیه و برخی تعریفها از صوفیه، از اروپا نشر شده است، در باب صوفیگری با سوءظنی قوی تر می نگرد و همین را نشانه آن می داند که در ترویج صوفیگری، اروپائیها مغرضانه سعی می ورزند و آن را، همچون وسیله ای برای خوار کردن شرقیها به کار می برند.

اینکه در دیوان شمس از خواجه علیان و در مثنوی و بعضی آثار عطار از بهلول، با لحنی آمیخته با محبت و تکریم یاد شده است، نشان می دهد که حتی کسانی هم که در حکایات عامه به عنوان مجانی یاد می شده اند، در نظر صوفیه از پیشاهنگان قافله مجذوبان تلقی می گشته اند و صوفیه آنها را نیز مثل قدمای زهاد عهد تابعین به طریقه خویش منسوب می ساخته اند و ظاهراً در آنها به چشم کسانی که مقهور حب الهی بوده اند، می نگریسته اند.

در باب بهلول (وفات حدود 190) مشهور آنست که اهل کوفه بود و هارون الرشید او را به بغداد خواند. بر حسب روایت، تجنن وی برای رهایی از تحمل و قبول شغل قضاوت بوده است و گویند او برای اینکه حکم خلیفه او را ملزم به قبول این شغل نسازد، بامداد همان شب که او را به جهت دعوت به این امر از جانب خلیفه احضار کرده اند، خود را به دیوانگی زد، سوار نی شد و به بازار رفت و مردم را از اینکه اسب وی آنها لگد بزند برحذر می داشت تا جنون وی در تمام شهر بر سر زبا ها افتاد. نوادر بهلول که متضمن انتقادهای لطیف از احوال خلیفه و رؤسا و فقهای عصر و مخصوصاً ظالمان و خداوندان قدرت است، صبغه زهد و تصوف به کلام او می دهد.

علیان هم که اهل کوفه و معاصر خلیفه موسی الهادی( وفات 170) بوده است، در کوفه به همین عنوان مجنون موسوم بوده است اما اقوالی که از او منقولست علاوه بر تشیع، حاکی از گرایشهای زهد آمیزست و در بعضی از آنها بر حکام و قدرتمندان عصر تعریضها هست.

باری احوال مجذوبان و نقشی که آنها به عنوان سخنگویان جناح معترض، در نقد و نفی مفاسد و معایب جامعه عصر خویش داشته اند، نشان می دهد که نقد صوفی در عین حال آنگونه که مخالفان آنها می گویند، همه غل و غش هم نیست و هر چند از نظرگاه اهل علم پاره ای اقول و افعال آنها در خور طعن و رد است، اما همه صوفیه نیز درخور آنهمه طعن نبوده اند و نه فقط بعضی از آنها به عنوان زهد و عزلت یا به بهانه بیخودی و ربودگی برآنچه در جامعه خویش خلاف عدالت و مخالف روح شریعت می دیده اند در طرز سلوک خویش، اعتراض خود را برآن احوال نشان می داده اند، بلکه بعضی از آنها حتی تصوف را وسیله ای برای ایجاد جریانهای مخالف با قدرتهای وقت کرده اند و مکرر برای اسقرار آنچه در نظر مشایخ آنها نظم ونظام الهی تلقی می شده است، نهضتهای اجتماعی و انقلابی به وجود آورده اند.

Template Design:Afzadi