از سمرقند تا هند

در بین شواهد متعددی که نشان می دهد دنیای اسلام در داخل قلمرو و خویش مرز و حدی    نمی شناخته است در تاریخ تصوف احوال شاه نعمه الله ولی و طریقۀ نعمت اللهی را که منسوب بدوست باید یاد کرد.

احوال این بنیانگذار مشهورترین سلسله های طریقت است که هنوز خلفا در خانقاه های متعدد در ایران در نشر طریقۀ او می کوشند.

نعمه الله ولی در سوریه به دنیا آمد، در مکه و مصر تربیت شد و بعد در سمرقند و فارس مشهور گردید و در گرمان به تأسیس طریقت خویش پرداخت، هر چند طریقه اش در ماوراء النهرء ایران با غلبه نقشبندیه و صفویه شهرتی نیافت، قرنها بعد از هندودکن به عراق و ایران بازگشت و مقارن عهد زندیه و قجاریه تجدید حیات یافت.

سید نورالدین نعمت الله معروف به شاه نعمت الله و شاه ولی  بنا به مشهور در سنۀ 730 یا 731 هجری در حلب به دنیا آمد. از جانب مادر موجب رواین به کردان شبانکار منسوب بود اما پدرش میر عبدالله، سیدی بود از اعقاب اسمعیل بن جعفر که فرقۀ اسمعیلیه بدو منسوبند و خود سید نعمت الله که جد بیستم یا نوزدهم خویش را رسول خدا می خواند نیز انتسابی خود را با این اسمعیل تصریح می کند.

عنوان شاه که جز لقب او هست ممکن است تا حدی به سبب انتساب به همین اسمعیل یا به شاه ولایت بوده باشد. استعمال این عنوان در حق مشایخ هر چند نام قدماء صوفیه به عنوان لقب متداولی نداشته، از وقتی معمول شد مشتمل بر اشارت یا کنایه ای بود به اینکه مشایخ طریقت نفوس خویش و نفوس دیگران سلطنت داشته اند و مقهور نفس و محکوم امر دیگران نبوده اند.

احوال اوایل زندگی سید نعمه الله به درستی روشن نیست. قدیمترین روایات موجود که عبارتست از رساله در سیر حضرت شاه نعمت الله ولی تصنیف عبدالعزیز بن شیر ملک واعظی که مؤلف آن را برای علاء الدین احمد شاه (وفات 862) از سلاطین بهمنی دکن نوشته است فقط بعضی اطلاعات مختصر در باب تحصیلات و مقدمات کار او به دست می دهد. از دو مأخذ قدیم دیگر در باب او یکی عبارتست از رسالۀ تذکره در مناقب حضرت شاه نعمه الله ولی تصنیف عبدالرزاق کرمانی که در حدود 911 هجری تألیف شده ایت و لحن مریدانه دارد. مأخذ دیگر فصلی طولانی است از کتاب جامع مفیدی در تاریخ بد تألیف محمد مفید مستوفی یزدی که مؤلف آن را از مؤلفی بنام صنع الله نعمه اللهی نقل کرده اند.

شهرت شاه نعمت الله در قلمرو ایران آن عهد از حدود سمرقند شروع شد و آن هم مقارن اوایل قدرت تیمور لنگ در ماوراء النهر بود.

نعمه الله از کودکی به حفظ قرآن و آموختن حدیث علاقه تمام داشت. در حدود بیست و چهار سالگی به شیخ عبدالله یا فعی صوفی و محدث معروف و مؤلف کتاب مشهور مرآه الجنان رسید.

تقریباً هفت سال در نزد یا فعی تلمذ کرده بود، پیداست که در حدود 756 باید به شیخ یا فعی پیوسته باشد. و از او تربیت و ارشاد می دیده و حتی گفته اند یک چیز نیز برای شیخ گوسفند چرانی کرد. و ظاهراً بعد از وفات شیخ شروع به سیاحت کرد و می گویند ضمن سیاحت یک چند در مصر به ریاضا و خلوت پرداخت و بعد ها از طریق شام و عراق به آذربایجان رسید. در اردبیل مشایخ آنجا را که اعقاب شیخ صفی الدین بودند ملاقات کرد.

در هر حال مقارن همین ایام یا چندی بعد بود که نعمه الله سفری نیز به ماوراء النهر رفت و در حدود سمرقند و شهر سبز ظاهر شد. به هر حال ظاهراً قصد وی آشنایی و ارتباط با مشایخ خواجگان و رؤسای نقشبندیه که در آن ایام در ماوراء النهر و ؟؟؟ قدرت داشتند نبود چرا که با این طایفه توافقی پیدا نکرد.

سید نعمه ابنه یک چند در بلاد ترکمنستان به سیاحت وریاضت پرداخت، خانقاه درست کرد و مریدان بر وی جمع شددند. اشارت بوجود مریدانی در ترکمنستان در دیوانش هم هست و پیداست که گویا در کوهستانها و نواحی خارج شهر اطراف سمرقند تعداد مریدانش قابل ملاحظه بوده باشد. کثرت مریدان موجب تو هم تیمور نشده و ظاهراً چندان مورد رضای خواجگان نقشبند نبوده است چرا که می گویند سید کلال بخاری از مشایخ نقشبندی تیمور را نسبت به فعالیتهای وی در آن حدود به گمتن ساخت و وی به اشارت تیمور ناچار شد ماوراء النهر را ترک گوید. بلافاصله بعد از وفات امیر کلال سید سمرقند را ترک کرد و مسافرتش به اردبیل و ملاقاتش با سید قاسم انوار در آنجا خالی از اشکال نمی نماید.

پس از سمرقند به طوس آمد و از آنجا به هرات رفت.

اگر خروج او از سمرقند بالافاصله بعد از وفات سید کلال نبوده باشد و یا وی تا چندی بعد از او در حدود ماوراء النهر و خراسان و طوس به سیاحت و دعوت اشتغال یافته باشد ممکن است یک ملاقات با سید قاسم انوار در همین ایام ورود به هرات حدود 774 اتفاق افتاده باشد چرا که سید قاسم چند سالی قبل از 779 در هرات در خانقاه فلوتیان به مجاهده و ریاضت می پرداخته است و در این ایام سالهای جوانی را می گذرانیده است.

نوادۀ دختری امیر حسینی هروی شاعر صوفی معرف را نیز در همین شهر به زنی گرفت. و چندی بعد به تشویق و در خواست بعضی مریدان عازم کرمان شد. یگانه فرزند وی، موسوم به شاه خلیل الله، هم در کوه بنان و ولایت زندیه به دنیا آمد.هم در کوه بنان مریدان بر وی فراز آمدند و حتی بعضی فقها و علماء نیز در بین آنها وجود داشت و از آن جمله صائب الدین ترکۀ اصفهانی بود.

نعمه الله در کرمان باغ و مدرسه ساخت، خانقاه بنا کرد و به ترتیب و ارشاء مریدان که از فارس و کرمان و یزد نزد وی می آمدند پرداخت. حتی مجلس درس دایر کرد و به جای کتب حکمت با فقه آثار مشایخ صوفیه و مخصوصاً کتب ابن عربی را تقریر و تعلیم نمود.

اواخر عمر نعمه الله در ماهان گذشت و آنجا وی علاقه به هم رسانید و خانقاه و مدرسه ساخت.

در همین جا بود که خانقاه او محل رفت و آمد مریدان گشت و خودش به تعلیم و تألیف اشتغال جست. توجه به تربیت مریدان عامل عمده ای بود که او را به تحریر و تصنیف کتب و رسایل وا داشت اما قدرت و نفوذ روحانی او مخصوصاً در ادارۀ مریدان و تربیت و ارشاد آنها ظاهراً گشت که در حق او به کرامات و خارق عادات قابل بودند. در سال 834 که در هامان وفات یافت.

آن گونه که از روایات بر می آید نعمه الله در لباس بسیار ساده بود، غالباً کرباس سا صوف سپید  می پوشید و مثل علماء و سادات عامه داشت، گاه کپنک نمدین می پوشید و بعضی اوقات ردایی پشمین به لباس خاص صوفیه که فرجی و خرقۀ کبود بود نقیه ای نداشت. رفتارش هم غالباً شایستۀ علماء و توأم با جلال وقاری بود که در نفوس تأثیر بسیار می کرد.

سادگی اطوار را نیز به سادگی معیشت همراه داشت و همین نکته بود که بر غم عنوان شاه که در اوایل نام خویش می افزود و تخلص سید که درباره ای اشعار منسوب او گه گاه دعونت آمیز        می نماید، سیمای وی را در نظر عامه محبوبیت خاص می داد. به فلاحت و کار زمین رغبت خاصی داشت. او زراعت را عبارت از کیمیای واقعی خواند.

در باب تعداد رسالات او ظاهراً مبالغه های «مریدانه» شده است از جمله بعضی تعداد آنها را مطابق با عدد سوره های قرآن گفته اند و بعضی مجموع آنها را پانصد و چهل و چهار رساله بلکه بالغ بر چندین هزار رساله شمرده اند. عبدالرزاق کرمانی که تعداد آنها را یکصد و شش رساله نام می برد و عبدالعزیز واعظی هم که رساله در سیر را در باب وی تصنیف کرده است تنها چهل و سه رساله را از وی با نام و نشان یاد می کند.

در هر حال مندرجات رسایل بیشتر تفسیر قرآن یا کلمات مشایخ است با توجه به بیان آراء صوفیه در مسائل راجع به توحید، معرفت، ولایت، محبت، جبر، اختیار و اینگونه مباحث.

به علاوه یک رساله در تبیین جهت اختصاص هر فصی از این کتاب به حکمت و نبی خاص دارد و هم رساله ای جداگانه در شرح ادبیات خصوص الحکم که بیشتر این ابیات را نیز در طی آن به شعر فارسی ترجمه و تفسیر می کند.

در بین کتابهایی که می گویند وی به درس خوانده است، گذشته از اشارت ابوعلی سینا و فصوص الحکم ابن عربی که البته به عربی بوده است، مرصاد العباد نجم الدین رازی را باید یاد کرد که فارسی است.

دیوان وی مشتمل است بر قصاید، غزلیات، قطعات، مثنویات و رباعیات اما البته سواد اعظم آن غزلیات است که رایحۀ قلندری و شم وحدت وجود هم مایه عمدۀ امتیاز آنهاست. بدون شک چیزی که سخن وی را که گاه زیاده متکلفانه و فاقد جوش و جذبه شاعرانه می کند همین اصراری است که وی در بیان معرفت رمزی صوفیانه دارد. در غالب این غزلیات «رمز» نقش عمده ای دارد: خرابات عشق، شراب و جام جم نیز در همین معنای رمزی بکار می رود.

تعلیم عمده ای که در کلام او همه جا به چشم می خورد و خمیر مایه اصلی نظم و نثر او را تشکیل می دهد، مسأله وحدت وجود است، در معنی وحدت در کثرت. وقتی وجود غیر حق نباشد کثرت است عالم هم چیزی جز سریان وحدت نخواهد بود. در این صورت اعیان خارجی نمی تواند تصور اعیان ثابته را که در حقیقت صور معقول اسماء الهی است و ستاویز قول به کثرت واقعی کند.

مسأله ولایت، مسأله قطب، و حتی مسأله اسرار حروف و دوایر. علم واقعی در نزد وی و رأی بحث و استدلال اهل نظر بود. معرفت «اصحب استدلال» را که به قول وی «موثر به اثر» دانند فقط در اول مرتبه معرفت و در واقع کمترین پایه علم می دید، در مقابل معرفت «عرفا» که «اثر را به مؤثر فهم نمایند» و معرفت «محققان» که «مؤثر» را هم «به مؤثر شناسند».  

بدینگونه علم واقعی نزد وی مبتنی بر شهودست نه بر فکر و نظر. این علم واقعی علم کشفی است که نسبت علم کسی با آن به تعبیر وی نسبت سراب است با سراب. با این همه حاصل کشف با آنچه از شریعت حاصل است تفاوت ندارد شریعت عین حقیقت است و حقیقت مخالف شریعت نیست.

دوازده گانه ظاهراً تمایلات شیعی وی هویداست. انسان که عالم صغیر است در نزد وی «کون جامع» محسوب می شود می گویند عالم به صورت انسان صغیر، همان گونه که در مقام وحدت وجود، تمیز عالم از حق به اینیت عالم است و وقتی اینیت عالم مرتفع شود عالم دیگر نمی ماند انسان نیز وجودش حجتبی است بین او و حق. آنکه از این حجاب رشته است ولی است که «فانی است در حق و باقی به حق و مراد به این فنا، فنای جهت بشریت است در ربانیت» از این روست که «بنده پیش از اتصاف او به ولایت مبدأ افعال و صفات خود بود از حیثیت جهت بشریت، و بعد از اتصاف به مقام ولایت مبدأ افعال صفات حق است از حیثیت الهیت».

بعد از وفات سید پسرش شاه خلیل الله که در آن هنگام پنجاه و نه ساله بود.

سلطان بهمنی دکن که برای وی نیز مثل پدرش هدایا و نذور می فرستاد، وی را در نظر شاهرخ در منطقه قدرت جویی قرار داد و پسرش شاه خلیل ابنه، که سید نور الله نام داشت و به در خواست پادشاه بهمنی در حیات شاه نعمه الله به دکن رفته بود، با خاندان بهمنی خویشاوندی یافته بود. شاه خلیل الله برای رهایی از سوء شن شاهرخ، بقعه ماهان را با اکثر مریدان به یک پسر خویش نامش سیر شاه شمس الدین سپرد، و خود با دو پسر دیگرش محب الدین حبیب الله، و حبیب الدین محب الله دکن رفت.

آنچه به نام سلسلۀ نعمه اللهی در ایران اوایل عصر قاجار و اواخر عهد زندیه احیاء شد از کانون دکن بوجود آمد و در عهد صفویه اخلاف سید نعمه الله فعالیت قابل ملاحظه ای در نشر طریقت صوفیه به جا نیاوردند.

اگر دستگاه ارشاد شاه نعمه الله ولی بعد از وی به زودی در جستجوی یک محیط امن تر بدهند و دکن منتقل شد. عهد شاهرخ تیموری و مخصوصاً بعد از واقعه سوء قصد احمد لر (830) صوفیه غالباً از طرف حکام تیموری با نظر سوء ظن ؟؟؟؟ می شدند و ظاهراً فقهای صنفی هراسان در ایجاد یک همچون محیط وحشت و نفرت نیست به آنهایی تأثیر نبودند.

سید قاسم انوار شهرت یک سید صوفی عارف و شاعر بود از اهل سراب تبریز که معین الدین علی بن نصیر- بن هارون نام داشت و مریدانش وی را شاه قاسم نیز می خواندند. سید قاسم در سنه 757 هجری در سراب به دنیا آمد در خرجرد جام وفات یافت 80 ساله بود.

انیس العارفین خود را تبریز می خواند. به هر حال در اردبیل به شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی الدین دست ارادت داد و چندی از وی تربیت یافت چنانکه ظاهراً به اشرات او به گیلان رفت و پس از چندی اقامت در گیلان و قزوین به خراسان رفت و ظاهراً به نشر دعوت و تعلیم طریقۀ مشایخ اردبیل پرداخت جامی و مشایخ خراسان طریقه قاسم و مشایخ صفوی را با نظر انکاری نگریسته اند و ظاهراً به همین سبب برای آنکه اشعار قاسم انوار را به تأثیر تربیت و ارشاد شیخ صدرالدین اردبیلی منسوب ندارند این داستان ارادت وی را به شیخ صدرالدین یمنی بر ساخته اند. در هر حال قاسم همین عنوان قاسم انوار را نیز شیخ صدرالدین اردبیلی یافت و می گوید وی خوابی دید.

وی با معارف رسمی معمول اهل مدرسه آشنایی کافی داشته است و احتمال دارد مسافرتش به اردبیل و گیلان و قزوین از قصد تکمیل معلومات رسمی هم خالی نبوده است. که در تبریز یک چند به نحصیل اشتغال داشته است. که در روم با یک تن از مدرسان خویش- نامش مولانا جانی- برخورده است و او با وی به زبان رومی کفت و شنود کرده است، از آشنایی وی بازبان یونانی ندارد و پیداست که عارف مجذوبی با نام مولانا جانی با یک درویش تبریزی هم درس سابق خویش به زبان یونانی سخن نمی گوید مراد همان ترکی رایج در نزد ترکان آسیای صغیر است (طوایف روملو خواندند).

اینکه خود وی در یک رساله خویش خاطر نشان می کند که در سنه 779 در هرات بوده است معلوم می کند، قبل از بیست و دو سالگی از شیخ صدرالدین اجاره ارشاد یافته است و شاید شیخ با ملاحظه استعداد فوق العاده ای که در وی می دیده است وی را برای نشر دعوت و ارشاد خلق به طریقه صفویه به خراسان فرستاده باشد. که سید در جوانی با آنکه احتمالاً بیش از سه سال در خانقاه تحت ارشاد و تربیت شیخ خویش به سر نبرده است. به هر حال قبل از آمدن به خراسان چندی نیز در گیلان و قزوین بسر برده است. در قزوین چنانکه در روایات هست چندی به ریاضت و مجاهده پرداخت و در نیشابور هم مورد اعتراض علماء و اهل ظاهر شد و ناچار عزم هرات کرد و ظاهراً تا مدت نیم قرن در همان جا به نشر طریقت و ترویج دعوت صفوی پرداخت. در واقع در همین شهر بود که وی از وفات شیخ و مرشد خود صدرالدین اردبیلی آگاهی یافت.

کثرت مریدان و وحشتی که شاهرخ و با؟؟؟ از این انبوه مریدان وی داشته اند، مؤید قول دولت شاه است که در باب وی می گوید «مردی جاذب بود، هر منکری که یش او رسیدی معتقد او شدی». و اصحاب اغراض این سخن نزد پادشاه وقت سلطان شاهرخ رسانیدند «که این سید را بودن در این شهر مصلحت نیست چرا که اکثر جوانان مرید او شده اند مبادا از این حال فسادی تولید کند». بالاخره واقع سوء قصد بی نتیجه احمد لر در حق شاهرخ در مسجد جامع هرات (830) که شاهرخ را کارد زد و خودش به دست اطرافیان سلطان کشته شد بهانه ای به دست عوامان در بار داد. تا به بهانه تعقیب محرکان واقعه خرده حساب های شخصی را با مردم پاک کنند. در این باز جستها و باز داشتها، بسیاری اشخاص به تهمت بیهوده گرفتار شدند و عده ای با توسل به رشوت خلاص یافتند. بقایای حروفیه و کسانی که با آنها منسوب یا مربوط بوده اند به اتهام ارتباط با احمد لر مورد تعقیب و قتل و شکنجه واقع شدند و عده ای متهم یا بی گناه حبس یا تبعید شدند. میر مختوم نیشابوری را باید یاد کرد که از مریدان محبوب سید بود و قاسم از باب تجلیل و تکریم وی را میر مخدوم خطاب می کرد.

در هر حال سید قاسم در خرجرد در سنۀ 837 ظاهراً در ماه ربیع الاول وفات یافت و بعدها میر علیشیر نوایی بر بقعۀ او در آنجا بنایی ساخت که وقتی دولتشاه تذکرۀ خود را می نوشت ظاهراً  هنوز به اتمام نیامده بود. شاه قاسم انوار در طی اسفار خویش ظاهراً با بعضی مشایخ نقشبندی هم دیدار کرده است و با آنکه خود تمایلات شیعی داشته است در حق مشایخ اهل سنت و خصوصاً در حق صحابه و خلفا با حرمت و ادب سخت می گفته است و اینکه در بعضی آثار وی سخنانی هست که با الفاظ و اقوال حروفیه شباهت دارد ناشی از انتساب و ارتباط وی با حروفیه نیست حاکی از ارتباط حروفیه است با معانی و رموز صوفیه و آنچه موجب می شد تا در هرات فقها و درباریان نسیت به وی با نظر سوء ظن بنگرند ظاهراً سعی وی در نشر طریقه صفویه بوده است. و مسافرت وی به روم هم به احتمال قوی می بایست با همین فعالیت او در نشر و ترویج دعوت مخفی صفویه مربوط بوده است. قاسم انوار چنانچه مشهور است به شعر حافظ اعتقاد و علاقه ای خاص داشت و می گویند در مجلس او که گاه دیوان حافظ می خواندند. غیر از رساله در بیان علم رساله ای بنام سؤال و جواب با چند مثنوی کوتاه هم دارد که ابیاتی چند به زبان گیلک و زبان ترکی را نیز باید به آن مجموعه افزود. به هر حال در عصر تیمور شاهرخ صوفیه به طور بارزی تکیه گاه عامه، و رهبر نهضت های ضد حکومت بوده اند. مقارن این عهد که طریقه نعمه اللهی در کرمان بنیاد می گرفت در ماوراء النهر طریقه خواجگان نقشبندیه رونق داشت چنانچه ظاهراً نفوذ آنها خود شاه نعمه الله را هم از اقامت در سمرقند مانع گشته بود. اما سرزمین هند که اخلاف شاه نعمه الله در آنجا در ولایت دکن اهمیت و قدرت یافتند خود از قرنها قبل یک کانون دیرینه تصوف و حتی یک منبع عمده الهامات عرفانی در دنیای قبل از اسلام بود. این سرزمین عرفان خیز نه فقط در عهد زندیه و قاجار نمود بلکه طریقه نقشبندیه را هم مثل بقایای سایر طرایق اهل سنت حفظ و ترویج نمود. نقشبندیه که نفوذ آنها در ماورءالنهر و خراسان کرد مقارن عهد شاه نعمه الله- ولی بنام مؤسس فرقه خویش خواجه بهاء الدین محمد نجاری معرف به شاه نقشبندیه این نام خوانده می شوند.

مع هذا غیر از عنوان نقشبندیه این فرشه بنام خواجگان هم خوانده می شد و ظاهراً غیر از خواجه محمد نقشبند وجود خواجه عبدالخالق غجدوانی (وفات ظاهراً 575) هم که بنابر مشهور خلیفه خواجه یوسف همدانی (مفات 535) و بنایگذار و مروج طریقه او در ماوراء النهر بود و در روایات نقشبندیه به عنوان خواجگان و خواجه بزرگ خوانده می شد نیز نیت خواجگان را در حق مشایخ این سلسله توجیه می کرد. بدین گونه هر چیز خواجه نقشبندیه در عهد تیموریان نام این طریقه را بلند آوزاه ساخت، طریقه نقشبندیه ظاهراً به سبب عنوان خواجه عبدالخالق غجدوانی و خواجه همدانی نیز نام سلسله خواجگان را برای خود شایسته می یافت. در واقع این سلسله نسبت خرقه خود را به ابوعلی فارمری از مشایخ قدیم خراسان می رسانید و هر چند در عهد خواجه بهاء الدین محمد بیشتر به عنوان نقشبندیه خوانده می شد در عهد مرشد او سید امیر کلال غالباً سلسله خواجگان نام داشت چنانچه بعد از بهائ الدین نقشبندیه هم هر چند بنام یک تن از خلفای او خواجه ناصرالدین عبیدالله احراز که گاه سلسله احراریه خوانده می شد و در سراسر تاریخ فعالیت خود در ماوراء النهر عنوان سلسله خواجگان را هم غالباً همراه داشت. بعدها نیز که بنام امام ربانی شیخ احمد سهرندی معروف به مجدد الف ثانی مجدیه خوانده شدند، نام نقشبندیه از عنوان آنها جدا نشد. به خود خواجه عبدالخالق هم رساله ای تحت عنوان صاحبیه منسوب است که شرح و احوال و مقامات خواجه یوسف همدانی است.

در هر حال بعد از غجدوانی، در طریقت خواجگان خواجه عارف ربو کروی مخصوصاً نام و آوازه بیشتر یافت که مقامات او نیز مشهور است. خلیفه وی خواجه محمود نام داشت.

بهاء الدین محمد نقشبندیه در محرم سنه 8/7 در محلی بنام کوشک هندوان به دنیا آمد و این محل که به خاطر نام او بعدها کوشک عارفان یا قصر عارفان خوانده شد، در ربیع الاول سال 791 شاهد مرگ او گشت.

و بعد از او طریقه ای که به نام نقشبندیه خوانده می شد به وسیله خلفای وی مخصوصاً خواجه علاء الدین عطار و خواجه محمد پارس در ماوراء النهر اهمیت و رواج بسیار یافت و در واقع این سلسله از عهد سید امیر کلال که مربی و استاد بهاء الدین بود و امیر تیمور لنگ نسبت به وی اردات نشان می داد تا یک قرن بعد از عهد بهاء الدین که خلافت سلسله به سعد الدین کاشمری و خواجه عبیدالله احرا رسید، همواره مورد حمایت فوق العاده و تکریم و اعتقاد پادشاهان و شاهزادگان تیموری بود. چناچه پادشاهان از یک هم در ماوراء النهر به این سلسله با همین نظر حرمت و تکریم می نگریستند. در هر حال خواجه بهاء الدین محمد بنا به روایت در سن 18 سالگی به خدمت محمد بابا سماسی پیوستاما ذکر جای را که وی تعلیم می کرد نپذیرفت و به طریقه خواجه عبدالخالق ذکر خفی را ترجیح داد. چندی بعد به سید امیر کلال پیوست و بعد از او چیزی نیز در خدمت عارف یکی از خلفای امیر کلال بسر برد. از آن پس یک چند در خدمت خلیل آقای پیوست و ظاهراً در دستگاه او محتسب یا قاضی شرع بود.

بعد از سقوط خلیل آقای (747) عزلت گزید و به تربیت و ارشاد مریدان اشتغال جست.

سالهای آخر عمرش در همان قریه که موادش بود یک سرآمد و سرانجام نیز در همان جا وفات یافت.

بعد از وی در بین مشایخ عمده این سلسله خواجه علاء الدین عطار را باید ذکر کرد.

مولانا یعقوب چرخی که رسالۀ نائیه او در شرح نی نامه مثنوی معروف است نیز از مشایخ نام آور این سلسله محسوب است. دیگر از مشایخ عمده این طریقه خواجه سعدالدین کاشغری در خور ذکر است.

طریقه نقشبندیه که بعدها بنام همین خواجه عبیدالله یک چند احراریه خوانده شد از همان خواجگان بنیان تعلیم خود را بر هشت کلمه معروف آنها که از لفظ خواجگان عبدالخالق آن را بدینگونه نقل کرده اند:

هوش در دم، نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن، یاد کرد، بازگشت، نگاهداشت، یاداشت و غیر این همه پنداشت. در تفسیر این الفاظ البته نکته سنجیها کرده اند.

می گویند هوش در دم آن است که هر نفس از انفاس سالک با شعور و آگاهی همراه باشد و انتقال از یک دم به دم دیگر باید نه بر غفلت بلکه از روی حضور باشد. نظر بر قدم آن است که دایم نظر سامک بر قدم خویش باشد و از قدم و اقدام خویش غافل نماند تا به تفرقه نیاید.

سفر در وطن آن است که سالک در طبیعت بشری خویش سفر کند و از صفات بشری به صفات روحانی منتقل گردد و از اخلاق زشت به اخلاق نیکو از آنکه مسافرت در آفاق غالباً برای سالک مبتدی جز تفرقه فایده ای ندارد. خلوت در انجمن عبارتست از آنکه سالک در ظاهر با خلق باشد و در باطن با حق و بدین گونه غزلت و انزوا که بعضی ارباب طریقه است توصیه می کردند در طریقت خواجگان نقشبندیه مطلوب نیست و آنچه مطلوب است ؟؟؟ است که سالک باید در عین اشتغال بدان خویشتن را از فواید خلوت با قلب محروم ندارد. یاد کرد کنایه است از ذکر زبانی و قلبی و در باب ذکر و طرز اجراء آن طریقۀ آنها مبتنی است بر حبس نفس که حتی در انجمن نیز نفس را در سینه حبس می کنند لبها را بهم می دوزند زبان را به کام می چسبانند و ذکر را به خاطر می آورند، و می بایست با مذاهب آسیای وسطی مربوط باشد.

بازگشت عبارت است از آن که سالک کلمه طیب لااله الا الله را تکرار کند و در دل بگوید که خدایا مقصود من تویی و مطلوب من رضای توست. گویی با این اندیشه از هر چه هست باز می گردد و حتی اگر در آغاز سلوک در این اندیشه صادق نیست تکرار این اندیشه سبب تصفیۀ ضمیر او خواهد بود. نگاهداشت عبارت است از مراقبت خواطر که سالک نگذارد خاطر وی متوجه اغیار شود اما یادداشت که حاصل سلوک و خلاصه تمام این امورات عبارتست از اینکه اینها از روی ذوق حاصل آید. حضور غیبت. به عبارت دیگر می توان گفت یاد کرد ذکر با تکلف است، بازگشت رجوع یا تکلف، اما نگاهداشت محافظت قلب بر آن رجوع، و یاداشت عبارت است از رسوخ این محافظت.

امام ربانی که در هند، طریقۀ نقشبندیه را تجدید و احیا کرد برخلاف امثال جامی و سایر مشایخ سابق و ظاهراً تحت تأثیر اعترافات و انتقادات شیخ علاء الدوله سمنانی و متابعات وی طریقه ابن عربی را نقد کرد و وحدت شهود را در مقابل وحدت وجود تقریر و تأیید نمود و در اصول هشت گانه منسوب خواجگان هم ملاحظات تازه اظهار کرد. وی اجتناب از ذکر جهد و احتراز از مجلس سماع و خلوت اربعین را مبنای تمام اصول می دانست و در یک مکتوب بر نقشبندیه ماوراء النهر اعتراض داشت که چرا بر خلاف شیوه مشایخ قدیم رسول و خلفا نبوده است رغبت نشان داده اند. وی این همه را بدعت می خواند بلکه قول اکابر آنها را در تصدیق وحدت وجود بدین گونه توجیه می کرد که که این اقوال را آنها توسط حال خویش گفته اند و بعد از آن مقام گذشته اند و به مقام وحدت شهود رسیده اند. وی مجدد طریقۀ نقشبندیه شد و آن طریقه را به ابوبکر منتهی کرد، با آنکه این طرز انتساب اشکالهای داشت که نزد صوفیه هم مثل اهل تاریخ قابل حل نیست.

به سبب اصلاح و تجدیدی که امام ربانی در طریقۀ نقشبندیه کرد این طریقه در نزد متابعان او به طریقۀ مجددی معروف شد چنانچه شیخ ضیاء الدین خالدی از اکراد سلیمانیه هم که طریقۀ نقشبندیه را در اواخر قرن دوازدهم در قلمرو عثمانی و بین اکراد ترویج کرد، طریقه جدیدی بوجود آورد که شامل اصلاحات در طریقه سابقان بود و به همین سبب اتباع وی نقشبندیه خالدیه خوانده شدند.

امام ربانی عنوان مشهور شیخ احمد سرهندی است از مشایخ معروف هند که به سبب انتساب به عمر بن خطاب خود را فاروقی خوانده است و او در عصر خویش گذشته از تصوف در علوم شریعت نیز تبحر و تعصب فوق العاده داشت و او را به همین سبب که در احیاء شریعت و سنن جدو سعی بسیار ورزید مجدد الف ثانی خواندند.

 در هر حال طریقه نقشبندیه مقارن عهد بابر تیموری به وسیله شیخ باقی بالله در دهلی شروع به انتشار کرد و با انکه در تمام بلادی که از تجزیه قلمرو تیمور پیدا شد و حتی در قلمرو عثمانی حیثیت و نفوذ سلسله نقشبندیه در بین اهل سنت غالباً باقی ماند، در هیچ جا بعد از عهد خواجه عبیدالله احرار و مولانا جامی آن نفوذ و حیثیت معنوی را که تقریر مجدد امام ربانی در سرزمین هند به آن داد بدست نیاورد. رأی امام ربانی در نقد وحدت وجود، و اینکه وی آن طریقه را تحت عنوان مذهب وحدت شهود تهذیب و اصلاح کرد، سبب شد که طریقۀ نقشبندیه با مخالف متشرعه و آنها که در نزد صوفیه اهل ظاهر خوانده می شود نیز چندان برخورد نکند. این رأی تازه که وی از آن به عبارت وحدت شهود تعبیر می کند در مکتوبات احمدیه به تفصیل تقریر شده است.

در تقریر مشرب توحید شهودی می گوید: «توحیدی که در اثناء راه این طایفه علیه را دست      می دهد دو قسم است: توحید شهودی و توحید وجودی. توحید شهودی یکی دیدن است یعنی شهود سالک جز یکی نیاشد و توحید وجودی یک موجود دانستن و غیر او را معدوم انگاشتن و با وجود عدمیت مجالی و مظاهر را با آن، یکی پنداشتن». این طرز تلقی از توحید وجودی را مستلزم اشکالی می یابد که بدان سبب توحید شهودی را بر آن ترجیح می دهد. در تقریر این تفاوت       می گوید «توحید وجودی که نفی ماسوای یک ذات است... با عقل و شرع در جنگ است به خلاف شهودی که در یکی دیدن هیچ مخالف واقع نیست مثلاً در ویت طلوع آفتاب ستاره ها را نفی کردن و معدوم دانستن مخالف واقع است اما ستاره ها را در آن وقت نادیدن هیچ مخالف نیست بلکه آن نادیدن به واسطۀ غلبه ظهور نور آفتاب و ضعف بصر ... است اگر بصر ... به نور همان آفتاب مکتحل شود و قوت پیدا کند ستاره ها را از آفتاب جدا بیند». در هر حال امام ربانی در ضمن این دو مکتوب به این نتیجه می رسد که اقوال مشایخ را در آنچه توحید وجودی بنظر می رسد باید به همین مفهوم توحید شهودی تأویل کرد که باظاهر شریعت قصد مخالفت ندارد.

طریقه سهروردیه در هند به وسیلۀ بهاء الدین زکریا معروف به بهاء الدین مولتانی (وفات 661) نشر یافت که خود از خلفای شیخ شهاب الدین عمر سهروردی بود. وی در سال 587 در حدود مولتان به دنیا آمد. یک چند در خراسان، ماوراءالنهر و مدینه به تعلیم حدیث اشتغال یافت چندی هم در مدینه به خلوت و اعتکاف پرداخت و دریافت و مجاهده مشغول بود.

در بغداد او به صحبت شیخ شهاب الدین سهروردی (وفات 632) رسید و شیخ در اندک مدت او را چنان کامل و مستعد یافت که خلیفۀ خویش کرد و به مولتانش فرستاد.

به سبب تقلید به ظاهر شریعت هم آداب زمین بوس را که در آن ایام مریدان چشتیه در حق شیوخ خویش به جای می آوردند منع کرد و هم رسم سماع را که نیز در چشتیه رایج بود نهی نمود.

در مولتان بعد از بهاء الدین زکریا پسرش صدرالدین محمد عارف (وفات 648) طریقۀ سهروردیه را همچنان حفظ و نشر کرده وی را به آن سبب عارف می خواندند که چون به تلاوت قرآن می پرداخت فوج فوج معانی بر خاطرش رد می نمود و هر بار ختم کلام الله می کرد، فکرتهای تازه را برایش پدید می آمد. بعد از او نیز پسرش رکن الدین عالم (وفات 735) خلافت سهروردیه داشت وی نیز مثل پدر وجدش در جمع بین طریقت و شریعت مجاهده داشت و در عین حال مورد توجه سلاطین عصر نیز بود چنانکه دوبار به دهلی رفت و از طرف سلطان مورد استقبال و تکریم مواجه گشت و مشایخ و صوفیان طریقه چشتیه هم نسبت به او تکریم و ارادات نشان می دادند.

طریقه چشتیه که مخصوصاً شاه نظام اولیاء آن را در سراسر هند پر آوازه کرد به وسیلۀ خواجه معین الدین چشتی در اجمیر تأسیس یافت.

خلافت چشتیه بعد از نظام اولیاء به همین شیخ نصرالدین رسید که معروف به چراغ دهلی (وفات 757) شد هر چند یک مرید دیگر شیخ که اخی سراج الدین خوانده می شد و آینیۀ هند لقب یافت نیز در خلافت شبخ به تکمیل و ارشد مردمان توفیق قابل ملاحظه یافت. دوران خلافت وی مواجه با بروز یک دوره فترت و انحطاط در تصوف هند شد و چون نشر بعضی اقوال ابن تیمیه در رد صوفیه که به وسیلۀ یک تن از تلامزۀ او بنام عبدالعزیز اردبیلی عامه منتشر عروضی سلطان محمدبن تغلق را که خود درصدد تضییق مشایخ صوفیه بود به شدت بر ضد صوفیه تحریک می کرد و به علت گراییهای بعضی از صوفیه هم بهانه به دست مخالفان می داد و مشایخ صوفیه و سلاسل آنها معروض اهانت ها و تحقیریی شدند و به بدعت و بد اعتقادی منسوب گشتند. نصرالدین چراغ با اهتمام در تزکیۀ مریدان و با سعی در توجه دادن آنها به رعایت مبادی اصول شریعت توانست طریقه چشتیه را از تعرض عوام و رؤسای آنها در امان دارد و اینکه خود وی در نزد پیروانش به عنوان ابو حنیفه ثانی خوانده شد نسان می دهد که برای مقابله با مخالفت های ناشی از تحریکات فقهاء بود که وی بی آنکه نسبت به دعاوی ابن تیمیه و اتباع او اظهار موافقت کند بعضی از رسوم صوفیه را منسوخ با تعدیل کرد چنانچکه رسم زمین بوس را که نزد چشتیه بر خلاف سهروردیه معمول بود منسوخ داشت و استعمال مزما را که فقها قابل به تحریم آن بودند در سماع ممنوع نمود. او قول توحید وجودی را که مکتب ابن عربی بود همچنان اساس تعلیم تصوف شمرد.

Template Design:Afzadi